زنبق دره

رواق منظر چشم من آشیانه توست…

زنبق دره

رواق منظر چشم من آشیانه توست…

سلام

مثل اون روزهایی که فکر می‌کردم یک دنیا برای کشف کردن دارم براتون می‌نویسم. راستش این مدت واقعا تکیده‌ام؛ خسته شده‌ام.آدم واقعا‌‌ برای ادامه راه نیاز به دلگرمی داره. یک چیزی که بهت بگه کارت موثر و مفید بوده. از مورد قضاوت قرار گرفتن واقعا می‌ترسم. این روزها با جنگ و گرانی و خبرهای وحشتناکی که می‌شنوم نای فکر کردن به هیچ چیزی را ندارم.ما مردمان قشنگی بودیم. این جوری که  امروز وسط اون باران موسمی عجیبی که یهو گرفت یک نفر که از کوچه آب گرفته‌ای که از آن می‌گذشتم با اتوموبیلش رد شد و گفت من تا فلان جا میرم سوار می‌شید؟ و من واقعا با ایمانی که هیچ وقت نداشتم سوار شدم  و گذاشتم تا یکی از این مردم بی‌‌نظیر من را برساند تا خانه. ما مردم بدی نیستیم و سزاواره که زندگی قشنگ‌تری داشته باشیم. دلم می‌خواد امید داشته باشم ولی ندارم. توی این سالها از برخوردی که با قشر پزشک شده خیلی دلگیر شدم. خیلی غصه خوردم.سعی کردم بی‌تفاوت باشم و برام مهم نباشه ولی بود. از قضاوت مردم می‌ترسم. بیهوده تلاش می‌کردم چیزهایی رو تغییر بدم که نمی‌شد….

نظرات 6 + ارسال نظر
رضوان شنبه 8 اردیبهشت 1403 ساعت 07:28 http://nachagh.blogsky.com

سلام لیلی .من دلسرد میشم که می ری .به حالت قهر نطقم کور میشه.بچه هم بودم لب ور می چیدم و بقیه سر به سرم می گذاشتند .

سلام رضوان جون گاهی چنان بدم که مبادا ببینیم به معنای واقعی منم

تراویس بیکل جمعه 7 اردیبهشت 1403 ساعت 18:03 https://travisbickle4.blogsky.com/

دلمون تنگ شده بود برات

زنده باشید

نبات جمعه 7 اردیبهشت 1403 ساعت 10:34

من واقعا هر روز یه بار وبلاگ رو چک کردم تا برگردید..
چقدر خوشحالم که برگشتید..
منم همینطور.. منم دلگیرم.. منم کلافه م ...واقعا هم نمیدونم چیکار میشه کرد

عزیزم... ما هم خدایی داریم. شاید این همه تاریکی به خاطر نزدیک شدن به روشنایی باشه

فریبا پنج‌شنبه 6 اردیبهشت 1403 ساعت 15:36

سلام دکتر عزیز
دیگه نرو .ما غصه می خورم وقتی میری.

سلام فریبا جانم. ممنونم از محبتتون.

گیل‌پیشی پنج‌شنبه 6 اردیبهشت 1403 ساعت 00:13 http://Www.temmuz.blogsky.com

سلام لیلی بانوی عزیز. خوشحالم که برگشتید.
امیدوارم امید به زندگی‌هامون برگرده.

سلام عزیزم من هم خوشحالم که برگشتم. امیدوارم روزهای بهتری پیش رو داشته باشیم

گندم چهارشنبه 5 اردیبهشت 1403 ساعت 23:53

سلام خانم دکتر
چه قدر خوشحالم که برگشتین.
واااااااای اصلا نمیتونم احساس واقعیمو بیان کنم.
خیلی ممنونم که برگشتین.

سلام گندم جان عزیزم خیلی ممنونم که من رو می بخشید که این قدر ناپایدار میام و میرم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد