سلام
مثل اون روزهایی که فکر میکردم یک دنیا برای کشف کردن دارم براتون مینویسم. راستش این مدت واقعا تکیدهام؛ خسته شدهام.آدم واقعا برای ادامه راه نیاز به دلگرمی داره. یک چیزی که بهت بگه کارت موثر و مفید بوده. از مورد قضاوت قرار گرفتن واقعا میترسم. این روزها با جنگ و گرانی و خبرهای وحشتناکی که میشنوم نای فکر کردن به هیچ چیزی را ندارم.ما مردمان قشنگی بودیم. این جوری که امروز وسط اون باران موسمی عجیبی که یهو گرفت یک نفر که از کوچه آب گرفتهای که از آن میگذشتم با اتوموبیلش رد شد و گفت من تا فلان جا میرم سوار میشید؟ و من واقعا با ایمانی که هیچ وقت نداشتم سوار شدم و گذاشتم تا یکی از این مردم بینظیر من را برساند تا خانه. ما مردم بدی نیستیم و سزاواره که زندگی قشنگتری داشته باشیم. دلم میخواد امید داشته باشم ولی ندارم. توی این سالها از برخوردی که با قشر پزشک شده خیلی دلگیر شدم. خیلی غصه خوردم.سعی کردم بیتفاوت باشم و برام مهم نباشه ولی بود. از قضاوت مردم میترسم. بیهوده تلاش میکردم چیزهایی رو تغییر بدم که نمیشد….
سلام لیلی .من دلسرد میشم که می ری .به حالت قهر نطقم کور میشه.بچه هم بودم لب ور می چیدم و بقیه سر به سرم می گذاشتند .
سلام رضوان جون گاهی چنان بدم که مبادا ببینیم به معنای واقعی منم
دلمون تنگ شده بود برات
زنده باشید
من واقعا هر روز یه بار وبلاگ رو چک کردم تا برگردید..
چقدر خوشحالم که برگشتید..
منم همینطور.. منم دلگیرم.. منم کلافه م ...واقعا هم نمیدونم چیکار میشه کرد
عزیزم... ما هم خدایی داریم. شاید این همه تاریکی به خاطر نزدیک شدن به روشنایی باشه
سلام دکتر عزیز
دیگه نرو .ما غصه می خورم وقتی میری.
سلام فریبا جانم. ممنونم از محبتتون.
سلام لیلی بانوی عزیز. خوشحالم که برگشتید.
امیدوارم امید به زندگیهامون برگرده.
سلام عزیزم من هم خوشحالم که برگشتم. امیدوارم روزهای بهتری پیش رو داشته باشیم
سلام خانم دکتر
چه قدر خوشحالم که برگشتین.
واااااااای اصلا نمیتونم احساس واقعیمو بیان کنم.
خیلی ممنونم که برگشتین.
سلام گندم جان عزیزم خیلی ممنونم که من رو می بخشید که این قدر ناپایدار میام و میرم