نمیدونم فقط منم یا همه اینجوری هستن که وقتی ازشون تعریف میکنن دچار اضطراب بشن که نکنه بعدها نتونن اونقدر خوب باشن. قاعدتا بایستی این چیزها رو تو اون سالی که رواندرمانی قرار بود یادمون بدن یاد میگرفتیم ولی اون کلاسها به همه چیز شبیه بود جز کلاس درس. رسما میدان نبرد خودشیفتهها بود. هر وقت یه بیمار یا یه دوست یا… به من وابسته میشه یا از من تعریف میکنه ناخودآگاه دلم میخواد بفرستمش بره تا این که پیش نیاد که اون من رو طرد کنه. حالا اهل بخیه که بخونن یاد هزارجور تشخیص روانپزشکی میفتن. راستش هیچ مهم نیست.این قدری که من خودم رو تخریب کردم انتظار همه چیز رو دارم. به قول فیلمها دکتر راستش رو به من بگو طاقتش رو دارم…
پ.ن:
اگه این راه من نیست پس راه من کدومه؟
لیلی جانم .آقایی برام گفتند رفته ام با توپ پر اداره فلان به اعتراض.خانم منشی زنگ زده فلان مدیر که یه آقای خوش تیپ آمده انداینجا و معترضند.بهش میگم مسخره می کنید خانم؟بهش گفتم خیال تان جمع باشد مسخره نکرده شما خوش تیپ هستید به خصوص وقتی عصبانی شده اید(رفتار طبیعی دارید نه تصنعی).
شاید خود من یکی از کسانی باشم که وقتی تعریفم را می کنند رجوع کنم به خودم که کدام رفتار را کردم که تعریفم را کردند مبادا چشم اسفدیار که میگن همینجا باشه یعنی نقطه ای که میشه عنان و اختیار را از دستم در آرند پس از تعریف ها لذت نی برم.من فکر می کنم شما هشیار و بیدارید و دوست ندارید فریب بخورید .مادر همسر اصطلاحی به کار می بردند که اسمش خر خاسک بود یعنی یه خار با سه تا تیغ در جهات مختلف که از هر طرف روی زمین باشد دو تیغ بر زمین یکی در هواست برای دفاع از خود( برای مقابله)
تقریبا مطمئنم که قضاوتهای شخصی خودمه که مشکل داره
این قدر خوبی که خودت هم باورت نمیشه
لطف شماست
سلام و درود
من کارشناس نیستم اما منم چون اضطراب می گیرم در این مواقع عین شما، میگم که از خود کم بینی هست
سلام ممکنه این مساله هم باشه ممنونم
پیداش کن
راههای دیگه رو برو تا راه خودت پیدا بشه
سالهاست دارم میگردم.
چه جالب.. من هیچ وقت همچین حسی نداشتم و فک نمیکردم ممکنه این حس وجود داشته باشه..
نه من همبشه ذوق میکنم از تعریف و همیشه عملکردم بهتر میشه .. الان که بش فک میکنم میبینم که اگ بهترم نشه واسم مهم نیس بعدا ممکنه خوب نباشم . من در اون لحظه شابسته اون تقدیر بودم و این تکلیفی بر گردن من ایجاد نمیکنه که همیشه بهترین باشم
نبات جانم چه روحیه عالیای! گمان میکنم باید روش شما رو انتخاب کنم.
وقتی کسی بهم اعتماد میکنه، حس تعهد بهم دست میده و مسئولیتم بیشتر میشه.
فکر کنم این حسی که نوشتید طبیعیه. ترجیح میدم کسی ازم بت نسازه و در زیر کانون توجه نسوزم و راحت باشم.
بت بودن یه کم فرق داره. منظور من تعریف و تمجیدهای معمولی اطرافیانه.