دیشب اول شب که خوابم نبرد تا ۲ صبح که ملاتونین بالاخره یه کارایی کرد و خواب بد دیدم تا ساعت ۷ و نیم که بیدار شدم دیدم ابریه هوا . اومدم برم درمانگاه قطره قطره بارون میزد . یه تاکسی بوق زد ولی حواسم نبود پیاده رفتم . اواسط صبح شدیدا سرد بود. حتی نمیشد تو ایستگاه نشست. ذهنم متلاطم بود. فکر هی میامد و میرفت و بسیار گرسنه بودم چون صبحانه نخورده رفته بودم درمونگاه وقتی از اونجا رفتم مطب از یه کافه شیک شکلات سفارش دادم . خدا رو شکر بد هم نبود ولی خیلی طولش داد و نی رو برعکس گذاشته بود تو شیکامون . دو سه تا بیمار دیدم و نشد چای بخورم تا ساعت ۳ بعد از ظهر.ناهار خوردم و برای مامان اسنپ گرفتم و قرص خوردم از سردرد و خوابیدم تا ساعت ۶ که پیشیم صدام زد و بلند شدم چای خوردم و به پیشی غذا دادم . هنوز هم مغزم مهآلود و خسته بود و کمرم درد میکرد. حوصله فضای مجازی رو هم نداشتم. جواب یه سایت نوبت دهی رو دادم.یه مشت مدرک فرستادم براشون. سرخ کن فیلیپس رو قیمت گرقتم تو دیجی دیدم از اول هفته دو میلیون نرخ رو برده بالا بیخیالش شدم. سنگ پای برقی و برنامه روتین پوستی مردم رو چک کردم . بعد پا شدم تخم مرغ برای شام آب پز کردم. شام که خوردیم یهو برقا رفت. شمع روشن کردیم و چراغ باتری.پیشی خواهش کرد ببرمش طبقه پایین . هیچی کاردیگری نمی شد کرد اومدم اتاقم.
پ.ن. الکی دیروز مصاحبه یه قاتل زنجیری رو نگاه کردم و خوف برم داشته بود .این سریال ازازیل اصلا آدم رو نمیتونه بترسونه ولی اون مصاحبه ویلیام رامیرز یا نمیدونم چی خیلی وحشتناک بود.نصفه شب ترس افتاده بود به جونم. ترس الکی و عاقلانه.
شب خوابهایی که میبینم محتواش تکرار عدم موفقیتهای روزمره خودم و خانواده است.مثلا فکر کنم دیشب فکر میکردم با یکی از همکلاسهای دوران عمومیم که پسر بود خیلی شدید دعوا کردم و به خانمش گفتم این بیمار دوقطبیه و بهش پیشنهاد کار دادم تو مدرسه فرهنگیان!!!! جل الخالق !!!! خواب دیدم یکی از بچههای دبیرستانمون رو دیدم و بهش گفتم شما فلانی هستید؟ گفت آره و اصلا خوشحال نشد. هر چی هم خاطرات رو اومدم براش مرور کنم بی فایده بود.تو خواب خیلی احساس رنج آوری داشتم....
منم چند شبه بی گوشی و آهنگ می خوابم
دمنوش آرامش رو عصرا بخورید تا شب راحت بخوابید قهوه هم نخورید
دمنوشم تو اینترنت اسمش رو سرچ کنید میاد شرکت های مختلف می زنن
پیشنهاد عالیه