خوشحالم که تابستون گذشت و از الان نگرانم که تابستون بعد بیاد و من باشم. واقعا سخت وگرم و سوسکی گذشت. فقط همه سرمایهام روخرج کردم و هیچ درآمد مفیدی نداشتم. چیز تازهای یاد نگرفتم.سفر نرفتم و تفریحی نداشتم . دنبال سلامت و تندرستی خودم هم نرفتم و فقط غر زدم و خستگی کشیدم. روی چیزهای اشتباهی سرمایه گذاری کردم. زیاد حرف زدم کم گوش کردم.
امیدوارم مثل پاییزهای قدیم درسخوان بشم و برنامه ریزی کنم. از اون برنامهها بنویسم که تو دانشکده برای کل گروهمون مینوشتم واسه درس خوندن و هممون نمره عالی میگرفتیم… یه کمی از عادتهای بدم دور بشم. برسم به جایی که از خودم شرمنده نباشم…اون قدر کار کنم که از خریدن چهار تا چیز برای خودم عذاب وجدان نگیرم…
این که امروز یقین کردم که یه چیزایی رو استادان ما اصلا نه بلد بودن نه بهش اهمیت میدادن درحالی که خیلی جاها همه اینجزئیات رو توضیح میدادن قلبم رو شکونده…
امروز اول صبح یه کم پادکست تاریخ بیهقی روگوش دادم و فهمیدم ماجرای من و کارم شبیه بیهقی و تاریخ نویسی اونه در زمان خودش .( خودم رو زیاد تحویل گرفتم.) بیهقی میگه اونهایی که تاریخ مینویسند اون چیزایی که باید گفته بشه رو برای آیندگان نمینوشتن و اونهایی هم که مینوشتن هیچ کدوم قلم من رو نداشتن ، این بود که من تاریخ نگاری روشروع کردم. من هم فکر میکنم که درسته که این شیوه پرهیز از کارهای غیرعلمی و تجاری آسیبزاست برای من یکی باید باشه که از حقیقت حرف بزنه. چه میدونم گمونم زیادی خودم رو مهم دونستم…
پ.ن: متن بی نظیری نوشته مرد
این فصل نیز بهپایان آمد و چنان دانم که خردمندان- هر چند سخن دراز کشیدهام- بپسندند که هیچ نبشته نیست که آن بهیکبار خواندن نیرزد. و پس ازین عصر مردمان دیگر عصرها با آن رجوع کنند و بدانند. و مرا مقرّرست که امروز که من این تألیف میکنم درین حضرت بزرگ - که همیشه باد- بزرگاناند که اگر به راندنِ تاریخ این پادشاه مشغول گردند، تیر بر نشانه زنند و به مردمان نمایند که ایشان سواراناند و من پیاده و من با ایشان در پیادگی کند و بالنگی منقرس و چنان واجب کندی که ایشان بنوشتندی و من بیاموزمی و چون سخن گویندی، بشنومی. و لکن چون دولت ایشانرا مشغول کرده است تا از شغلهای بزرگ اندیشه میدارند و کفایت میکنند و میان بستهاند تا بههیچحال خللی نیفتد که دشمنی و حاسدی و طاعنی شاد شود و بهکام رسد، به تاریخ راندن و چنین احوال و اخبار نگاه داشتن و آن را نبشتن چون توانند رسید و دلها اندران چون توانند بست؟ پس من به خلیفتی ایشان این کار را پیش گرفتم که اگر توقّف کردمی، منتظر آنکه تا ایشان بدین شغل بپردازند، بودی که نپرداختندی و چون روزگار دراز بر آمدی، این اخبار از چشم و دل مردمان دور ماندی و کسی دیگر خاستی این کار را که برین مرکب آن سواری که من دارم نداشتی و اثر بزرگ این خاندان با نام مدروس شدی.
من باید معمار میشدم و بس…
آخرش رژیمم رو شکوندم. هم کیک تولد بچهها رو خوردم هم چیزای دیگه و ننگ و شرم بر من . قیمت گرفتم دستگاه آر تی ام اس ماشاالله ۲ میلیارد و ۷۰۰ با و بی احترام. دستگاه کیوای ای جی پونصد میلیون و تیدی سی اس زبون بسته پنجاه میلیان. من همون دستگاه نوار قلبم رو از ته کمد بیارم بیرون هنر کردم.
یه سوالی هم که پیش میاد اینه که چه جوری میخرن همکارانم ماشاالله؟
به نظرم یه تشخیصی هم باید اضافه کنن به اسم خط خطی اعصاب سیندروم که من دارم.
یه بیمارم پیام داده من حس میکنم وجود ندارم واقعیه؟ الهی بمیرم مادر…البته این پرسش خیلی از فلاسفه بوده.
باید به بیمارا بگم مث رانندگان اسنپ و تپسی بهم تو این سایتهای نوبت دهی ستاره بدن :)))))))) به خاطر کولر زدن در مطب ، رفتار محترمانه ، خوشگل بودن منشی و اینا …