رفتم کنگره یا سمینار یا همین کلاسمون و اونجا احساس کردم خیلی تک و تنهام. این خانم دکتری که همکارمه اصلا به روی خودش نیاورد که من رو میشناسه. من هم در وقت استراحت رفتم تو حیاط پیش همراه بیمارا نشستم. اون کلاسی که امروز توش بودم همون کلاسیه که سال ۸۲ توش عاشق رشتمون شدم گمونم ولی دیگه هیچ کس من رو اونجا نمیشناخت حتی اونهایی که اون روز با من سر اون کلاس بودن. بعدش هم که همه رفتن هتل برای ناهار من بلند شدم برگشتم اومدم خونه.با این که ژتون ناهار هم داشتم. روز غمناکی بود. انگار مرده باشم و حالا برگشته باشم به دنیا ولی با یه جسم نامرئی…
بهتر از خودشان را نتوانسته
اند ببینند.
نه بابا من رو اصلا نمیشناسن چون همشون از من دانشگاههای بهتری بودن
چه تجربه تلخی بوده امروز واستون... نمیدونم اگر من بودم چه حرکتی میزدم...
این جلسه دوره ای تکرار میشه یا سالی یک باره؟ اگ تکرار میشه بازم برید.. هی برید تا همه شما رو بشناسن..و بعذش دگ جاهای دگ هم ادمای اشنا خواهند بود
بازآموزی انجمن روانپزشکان و ایناست و مدتم تکرار میشه و باید عادت کنم بهشون ولی اولش سخته چون نگاهشون از بالا به پایینه متاسفانه