این بچه که داروهاش رو قطع کرده رفته دانشگاه مرخصی تحصیلی گرفته و تو پایگاه محلشون ثبت نام کرده. میگم خوب در آینده میخواهی چی کار کنی؟ میگه میخوام باریستا بشم برم خارج.از اون طرف به قول گفتنی با همه ما شمشیر چپ بسته و فاز استقلال برداشته. انگار داریم فیلم برادرم خسرو رو میسازیم.
رفتم تو حیاط حس کردم برای تحمل همه این چیزها خیلی خستهام. به درختهای نارنج سوخته زیر آفتاب تابستون نگاه کردم به حیاطی که زمانی صدای خنده ما و بچههای همسایه غرق شادی و روشنیش میکرد. روزهایی که تو هیچ خونهای کاکتوس و آلوورا نبود و درختای خرمالو و انگور و گل یاس تا وسط حیاط میرسیدن. حس کردم یه نفر بچگیمون رو قیچی کرد و یه دفعه همه رنگ و لعابها رفت.