نشستم برای خودم آهنگهای بیست سالگیم رو گذاشتم و بعد از حافظه بویایی احتمالا حافظه شنیداری بیشترین اتصال رو با اون سیستم لیمبیک له شده من داره. نمیشه آدم زندگی نکرده این قدر پیر شده باشه. هر چی عقلم میخواد بگه بگه من بلدم بدون هیچ منطقی بهانه بگیرم برای همه چیزایی که خواستم ونشد و نخواستم و شد.
برای من یهویی غیب شدن عین رعد و برق هیچ وقت معنی نداشت همیشه سعی کردم حتی دشمنیم رو با پایان بندی به خداحافظی برسونم و پرونده رو ببندم ولی با آدمهایی سر وکار داشتم که یهویی از زندگی میرفتن بدون این که درست با هم خداحافظی کرده باشیم. یهویی دیگه دوستم نبودن از یادم میبردن بهم سر نمیزدن و خلاصه میفهمیدن که من خیلی خیلی دیوونهام
اتفاقا منم امروز یهویی می خواستم برم
می دونید آدم یه تصوری از فرد داره اما وقتی می شناسدش و می بینه مثل تصورش نیست ناامید میشه میره
فکر نمی کنم پایان بندی چندان مهم باشه
شما دیوونه نیستید
یهویی رفتن همیشه برام دردناکه با این که گاهی یهویی میرم