امروز در اتاق مطب رو قفل کردم وروی تخت بیمار دراز کشیدم و یک ساعتی خوابیدم. ظهر هم زودتر برگشتم خونه. بعد از ظهر هم رفتم درمونگاه و مریض خیلی کم اومد. یادم رفت خمیردندون بگیرم. یه کم سریال دیدم. تو یه چند تا وبسایت نسخه نویسی گشت زدم . شام رو آماده کردم افتادم روی تخت.خیلی حوصله فکر کردن به چیستی زندگی رو ندارم. خیلی آرزو داشتم از اول به تیپ و قیافهام میرسیدم و الکی از مردم انتظار معنویگرایی نداشتم.
چه میشه کرد؟
خوابم میاد