امروز اول صبح که درمونگاه هیچ کس نیومد. بعد رفتم یه مانتو مشکی گرفتم.موکا و کاپوچینو وکیک معینی پور !!! گرفتم بردم مطب یه دو تا مریض داشتم.اونا رو دیدم تا آخر وقت. وقت برگشتن سوار اتوبوس اشتباهی شدم ، رفتیم بولوار جمهوری و اون ورا و داشتیم از شهر خارج میشدیم که برگشتم دوباره سر جای اول سوار اتوبوس شدم. خلاصه که خیلی گیج و منگ بودم. اومدم خونه میگو پلو خوردم و گلادیاتور ۲ رو نگاه کردم.
لیلی بانو منم خاطره مشابه دارم. بعد از کار و خستگی، سوار اتوبوس اشتباهی شدن خیلی کلافهکنندهست. دوست داشتم اون وسط خیابون بشینم، بگم با هلیکوپتر منو ببرید خونه :D
خیلی عجیب بود که با خودم استدلال می کردم که مثلا داره از خیابون اون وری میره
جالبه که مانتو مشکی نداشته اید.اندام رعنای تان با شمکی بهتر دیده می شود.مبارک تان بادا.
از حواس پرتی نبود اتوبوس اشتباه سوار شدید از شدت خستگی بود.مرا بگو کهنماز میخوانم در سجده بیاد می آورم رکوع نرفته ام گرچه عادت 55 ساله ام است.یا دارو هامو میخورم و فراموش می کنم دوباره میخورم.اینا را یمگن فراموشی.یا نمک غذا را دوبار میزنم و شور می شود.وای بر من.اتو را زده بودم به برق لباسم را اتو کردم و فراموش کردم در بیارم از خونه با شتاب آمدم بیرون و تازه ظهر که به خانه بازگشتم دیدم اتو از صبح تا حالا به طور اتوماتیک هی داغ شده هی خنک شده.خوبه خانه آتش نگرفته.
خیلی خدا رحم کرده از بس مشغله دارید و گرفتارید . من برای بعضی کارا مثل دارو چک لیست گذاشتم استرس زیاد قاتل مرکز حافظه در هیپوکامپه
منم پنج تا مانتو مشکی دو تا سرمه ای دارم.کاش روشن می خریدم.اتوبوس اشتباهی برای من نیز پیش اومده.
خوبه راه بازگشت باز بود.
من اصلا مشکی نداشتم خیلی حواسم پرته این روزا