بعضی از جاهای خالی واقعا پر شدنی نیستند مثل جای خالی یک دوست قدیمی که مثل خودت خسته است و نمیتونی ازش کمک بخواهی. این حس که به عنوان درمانگر باید در ازای پول به درد دل مردم گوش بدم و هیچ کس باور نمیکنه که واقعا برام مهمه رنجم میده. دوست من سالها بیدریغ شبانه روز در غربت و وطن تحمل کرده و واقعا راهکاری نیست که باهم امتحان نکرده باشیم. بیرمقم و میدونم که از این حس مزخرف عالی ترین نبودن ناشی میشه…
میدونستم این جوابو میدین. سروکارتون با نوروترانسمیترهاست اما،،، بزاریم به تجربه بهش برسین.
در ضمن کامنت قبل از من موردی هست که هشدار فروید در مورد پزشک معالجش صدق میکنه! لطفا این کامنتمو عمومی نکنین.
ممنون از تذکر بجا چون راه دیگری برای پاسخ وجود نداشت با اجازه کامنت را عمومی میکنم.سر وکار همه با نوروترنسمیترها هم هست.
سلام
مراقب « انتقال » باشید.( هشدار فروید به روانکاوها)
سلام حرف حساب جواب ندارد ولی من کار روانکاوی انجام نمیدهم.
بعد سال ها انقدر به روانپزشکم احساس خوبی دارم که رفتارش حس رفاقت رو بهم میده تا دکترم بودن. خیلی وقتا دلم میخواد بگم منو مشکلاتم رو ول کن بیا بشین دو کلمه از خودت از روزگارت از غم گاه به گاه تو چشات بگو
بس که خودت خوب و شریفی ثمر جان . پی بردن به حال درونی دیگری مهارت سختیه که شما دارین. حیف که هیچ روانپزشکی حق نداره از غم گاه به گاه چشماش بگه چون این کار تخطی از اصول حرفهای درمانه