سلام عزیز زیبای من!یه دختر خانم که پزشک بود و مادرش مبتلا به بیماری روان و بستری در بخش بود رفت رسته روان پزشکی برای تخصص.ولی نمی دونم چه شد همون اول رشته اش را عوض کرد و رفت فارماکولوژی .علوم پایه .و الان راضی تر است.ولی شما درس روان پزشکی را به اتمام رساندید.یعنی دوباره یه تخصص دیگه؟شما فوق تخصص کودکان هم بخونید پاتون بیشتر گیر می کنه.اون خانم زیبا بعد ازدواج کرد و دارای یه پسر شد که الان دنبال همسر مناسب براش هست.برادرش هم پزشک بود و تخصص بیهوشی.کافیه زن برادرش که پزشک است تخصص چشم بخواند.اگر مراقبت از خودتان نکنید در معرض افکار خود کم دیدن قرار می گیرید .
سلام بله البته من دیگه قصد ندارم خودم رودر این سن اسیر دانشگاه و طرح و این چیزا کنم. در کل فکر نمیکنم ارزش یک لحظه استرس را داشته باشه
سلام مجدد. احتمالا این موارد هم یک راه حلی، چیزی داره. من فکر میکنم رضایت بیمار و دیدن روند بهبودش میتونه یکی از عوامل آرامش باشه... به عنوان یک شخص کم اطلاع در این زمینه، میتونم حس کنم که مقوله ای که شما باهاش سر و کار دارید بسیار پیچیده هست و خب این کار رو سخت میکنه. میدونم هر پزشک متخصص برای رسیدن به جایگاه فعلی شما سالهااااا زمان گذاشته و درست نیست از عبارت کم تجربه استفاده بشه. اما مسلما دیدن کیس های مختلف و سر و کله زدن باهاشون و استفاده از دانش تئوری در عمل میتونه هر روز تجربه رو بیشتر کنه و به حس آرامش و تسلط برسونه آدم رو. معنی حرفم اینه که مطب رو شلوغ کنیم یک جوری... مسلما یک زمان مصاحبه استاندارد هم وجود داره که نباید نادیده گرفته بشه البته. من از دید خودم نگاه کردم به موضوع. کاش سوء برداشت نشه
سلام دوست گلم درسته ممنون عزیزم چه سوبرداشتی ؟ من متوجه هستم که مهارتهای مصاحبهام زیاد نیست و این به دلیل محلیه که طرح فرستادنم که اصلا به روتنپزشک مراجعه نمیکردن البته خیلی تلاش میکنم در درمانگاههای خیریه تعداد زیادی بیمار میبینم ولی حق با شماست زیاد بلد نیستم
سلام و درود عزیزم. خدا قوت. چون پرسشی مطرح کردید من جسارت میکنم و چیزی که به ذهنم رسید بدون اینکه جای شما باشم رو میگم. به نظر من اگر یک زمانی هم تصمیم بگیرید که از اصل رهاش کنید هم هیچ اشکالی نداره اما قبلش شاید بهتر باشه راههای دیگری در این زمینه رو امتحان کنید. چون کار شما رو خوب نمیشناسم نمیتونم دقیق بگم ولی مثلا عوض کردن درمانگاه، کار مشترک با یک موسسه خاص، فعالیت از طریق شبکه های اجتماعی ، ورود به محیط بیمارستان های روانپزشکی... و اینکه مثلا حس میکنید چه کسانی در کار شما موفق هستند؟! آیا امکان پا گذاشتن در مسیرهای اونها وجود داره؟ مشکل فعلی رو دقیق آسیب شناسی و ریشه یابی کنید و ببینید درمانی داره؟ اگر اره، چرا رها کردن این همه زحمت؟ البته من خودم یک آدم ترسو هستم که خیلی از کارها در فیلد کاری خودم رو عقب انداختم و حتی وارد نشدم...چسبیدم به یک سری علایقم که پولی هم عایدم نمیشه اما رها کردن هم تبعات سنگینی داره. قبل از رها کردن ناخنکی به تمام مسیرها باید بزنیم
سلام دوست خوبم ممنونم که باهام همفکری میکنید. یک وقتهایی احساس میکنم خیلی فشار کاری روم زیاده. موارد قانونی خاصی که اصلا درموردش آموزش ندیدم و تمایلم برای درست مصاحبه کردن و ویزیت و احساس بیسوادی رنجم میده. اصلا نمیخوام معروف یا این چیزها بشم. میخوام مورد تایید خودم قرار بگیرم. درس هم میخونم انگار فایدهای نداره. هیچی بهم آرامش نمیده.
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
اون کتابفروشی رو که بهت گفتم گوشه ذهنت هم داشته باش.
حتما فکر خیلی جذابیه
سلام عزیز زیبای من!یه دختر خانم که پزشک بود و مادرش مبتلا به بیماری روان و بستری در بخش بود رفت رسته روان پزشکی برای تخصص.ولی نمی دونم چه شد همون اول رشته اش را عوض کرد و رفت فارماکولوژی .علوم پایه .و الان راضی تر است.ولی شما درس روان پزشکی را به اتمام رساندید.یعنی دوباره یه تخصص دیگه؟شما فوق تخصص کودکان هم بخونید پاتون بیشتر گیر می کنه.اون خانم زیبا بعد ازدواج کرد و دارای یه پسر شد که الان دنبال همسر مناسب براش هست.برادرش هم پزشک بود و تخصص بیهوشی.کافیه زن برادرش که پزشک است تخصص چشم بخواند.اگر مراقبت از خودتان نکنید در معرض افکار خود کم دیدن قرار می گیرید
.
سلام بله البته من دیگه قصد ندارم خودم رودر این سن اسیر دانشگاه و طرح و این چیزا کنم. در کل فکر نمیکنم ارزش یک لحظه استرس را داشته باشه
تا اونجایی که میشناسمتون شما قطع به یقین واسه این رشته ساخته شدین فقط یکم زمان میخواد که به قول غزل جان بیمارهاتون جواب بگیرن
ممنونم قره بالا جونم. فشارهای ذهنی زیادی برام ایجاد کرده نه ویزیت بیماران روانپزشکی بلکه مسائل جانبی
سلام مجدد.
احتمالا این موارد هم یک راه حلی، چیزی داره. من فکر میکنم رضایت بیمار و دیدن روند بهبودش میتونه یکی از عوامل آرامش باشه... به عنوان یک شخص کم اطلاع در این زمینه، میتونم حس کنم که مقوله ای که شما باهاش سر و کار دارید بسیار پیچیده هست و خب این کار رو سخت میکنه. میدونم هر پزشک متخصص برای رسیدن به جایگاه فعلی شما سالهااااا زمان گذاشته و درست نیست از عبارت کم تجربه استفاده بشه. اما مسلما دیدن کیس های مختلف و سر و کله زدن باهاشون و استفاده از دانش تئوری در عمل میتونه هر روز تجربه رو بیشتر کنه و به حس آرامش و تسلط برسونه آدم رو. معنی حرفم اینه که مطب رو شلوغ کنیم یک جوری... مسلما یک زمان مصاحبه استاندارد هم وجود داره که نباید نادیده گرفته بشه البته. من از دید خودم نگاه کردم به موضوع. کاش سوء برداشت نشه
سلام دوست گلم درسته ممنون عزیزم چه سوبرداشتی ؟ من متوجه هستم که مهارتهای مصاحبهام زیاد نیست و این به دلیل محلیه که طرح فرستادنم که اصلا به روتنپزشک مراجعه نمیکردن البته خیلی تلاش میکنم در درمانگاههای خیریه تعداد زیادی بیمار میبینم ولی حق با شماست زیاد بلد نیستم
سلام و درود عزیزم. خدا قوت.
چون پرسشی مطرح کردید من جسارت میکنم و چیزی که به ذهنم رسید بدون اینکه جای شما باشم رو میگم.
به نظر من اگر یک زمانی هم تصمیم بگیرید که از اصل رهاش کنید هم هیچ اشکالی نداره اما قبلش شاید بهتر باشه راههای دیگری در این زمینه رو امتحان کنید. چون کار شما رو خوب نمیشناسم نمیتونم دقیق بگم ولی مثلا عوض کردن درمانگاه، کار مشترک با یک موسسه خاص، فعالیت از طریق شبکه های اجتماعی ، ورود به محیط بیمارستان های روانپزشکی... و اینکه مثلا حس میکنید چه کسانی در کار شما موفق هستند؟! آیا امکان پا گذاشتن در مسیرهای اونها وجود داره؟
مشکل فعلی رو دقیق آسیب شناسی و ریشه یابی کنید و ببینید درمانی داره؟ اگر اره، چرا رها کردن این همه زحمت؟
البته من خودم یک آدم ترسو هستم که خیلی از کارها در فیلد کاری خودم رو عقب انداختم و حتی وارد نشدم...چسبیدم به یک سری علایقم که پولی هم عایدم نمیشه اما رها کردن هم تبعات سنگینی داره. قبل از رها کردن ناخنکی به تمام مسیرها باید بزنیم
سلام دوست خوبم ممنونم که باهام همفکری میکنید. یک وقتهایی احساس میکنم خیلی فشار کاری روم زیاده. موارد قانونی خاصی که اصلا درموردش آموزش ندیدم و تمایلم برای درست مصاحبه کردن و ویزیت و احساس بیسوادی رنجم میده. اصلا نمیخوام معروف یا این چیزها بشم. میخوام مورد تایید خودم قرار بگیرم. درس هم میخونم انگار فایدهای نداره. هیچی بهم آرامش نمیده.