خیلی سخته که آدم خودش رو در نسخههای گذشته خودش به یاد بیاره. خیلی سخته که بعد از ده سال فکر کنی هنوز هم عاشق همون چیزا و همون آدمایی هستی که بودی. خیلی سخته که حتی نسخههای قبلی خودت رو دوست داشته باشی و بدون شرم ازشون حرف بزنی. سخته برام که بگم دوست ندارم درباره این آدمها حرف بزنم میخوام درباره اون یکی آدمها حرف بزنم. با این همه میدونید چیه تنها جایی که کسی گوش میده ونمیگه خستهام کردی همینجاست.
به نظرم اگه وقتی یه اتفاقی میفته کسی همونجا نیاشه که بارها و بارها شرح ماوقع رو نگیم واسش هیجان اون ماجرا تموم نمبشه چه مثبت باشه و چه منفی... ولی خب این امگان پذیر نیس.. اغلب مواقع نمیشه موضوعات رو حلاجی کرد .. هنوز کلی حرف نگفنه دارم ذر مورد هزاران اتفاقی که چندین سال قبل رخ داده و هنوز تموم نشده برای من ؛ اگرچع که در تقویم اون روزها دگ تموم تموم شدن
برای من هرگز تموم نمیشه چون هیچ وقت همه چیزها رو برای کسی نگفتم .