پریا هیچی نگفتن پریا

اومدم اتاق پشتی که سر و صدا کمتره.

 آفیس لپ تاپم دیگه کار نمی‌کنه.

 می‌خواستم فرمت کارلات رو برای پرونده مطب تایپ کنم.حس می‌کنم داستانهای بیماران رو فراموش می‌کنم…

 نمی‌دونم چرا با وجود نبود بیمار باز هم یادم میره و  در حال تکمیل جهاز مطبم. 

می‌دونین تا بن استخوانم روانپزشکم و اصلا هیچی دیگه نمی‌تونم باشم و از این متنفرم…شده شبیه عشقهای یک‌طرفه.

‌پ.ن.۱:

کاش کوهات زنده بود. روانکاو ایده‌آل منه…

پ.ن.۲:

از یکی از شما که نخواسته نامش فاش شود خیلی خیلی ممنونم و خیلی شرمنده‌اش هستم…

پ.ن.۳: یکی از سامانه‌های ویزیت آنلاین زنگ زده که بیا عکس پروفایلت رو تغییر بده. گفتم بابا من کلا همینم. عکس بهتری ندارم. از ویزیت آنلاین هم خسته شدم.

نظرات 2 + ارسال نظر
ماهی پنج‌شنبه 21 تیر 1403 ساعت 03:30 https://hozemahy.blogsky.com

سلام مرسی که اومدی

سلام مرسی ماهی

گیل‌پیشی چهارشنبه 20 تیر 1403 ساعت 23:58 http://Www.blogsky.com

خانم دکتر، روانپزشک‌ها داستان بیماران رو ذهنشون هست یا می‌نویسن؟
مثلا من بهش گفتم طلاق و موضوع داداشم و کلا استرسم رو، هر بار خودش می‌دونه ماجرا از ابتدا چی بوده؟

یه بخشی رو توی ذهنمون داریم. گاهی نکات مهمی رو‌در مورد دوز دارو و عوارض خاصی که برای بیمار پیش اومده یادداشت می‌کنیم.گاهی ممکنه شرح حال شبیه به هم رو فراموش کنیم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد