اومدم اتاق پشتی که سر و صدا کمتره.
آفیس لپ تاپم دیگه کار نمیکنه.
میخواستم فرمت کارلات رو برای پرونده مطب تایپ کنم.حس میکنم داستانهای بیماران رو فراموش میکنم…
نمیدونم چرا با وجود نبود بیمار باز هم یادم میره و در حال تکمیل جهاز مطبم.
میدونین تا بن استخوانم روانپزشکم و اصلا هیچی دیگه نمیتونم باشم و از این متنفرم…شده شبیه عشقهای یکطرفه.
پ.ن.۱:
کاش کوهات زنده بود. روانکاو ایدهآل منه…
پ.ن.۲:
از یکی از شما که نخواسته نامش فاش شود خیلی خیلی ممنونم و خیلی شرمندهاش هستم…
پ.ن.۳: یکی از سامانههای ویزیت آنلاین زنگ زده که بیا عکس پروفایلت رو تغییر بده. گفتم بابا من کلا همینم. عکس بهتری ندارم. از ویزیت آنلاین هم خسته شدم.
سلام مرسی که اومدی
سلام مرسی ماهی
خانم دکتر، روانپزشکها داستان بیماران رو ذهنشون هست یا مینویسن؟
مثلا من بهش گفتم طلاق و موضوع داداشم و کلا استرسم رو، هر بار خودش میدونه ماجرا از ابتدا چی بوده؟
یه بخشی رو توی ذهنمون داریم. گاهی نکات مهمی رودر مورد دوز دارو و عوارض خاصی که برای بیمار پیش اومده یادداشت میکنیم.گاهی ممکنه شرح حال شبیه به هم رو فراموش کنیم