پریا هیچی نگفتن پریا

اومدم اتاق پشتی که سر و صدا کمتره.

 آفیس لپ تاپم دیگه کار نمی‌کنه.

 می‌خواستم فرمت کارلات رو برای پرونده مطب تایپ کنم.حس می‌کنم داستانهای بیماران رو فراموش می‌کنم…

 نمی‌دونم چرا با وجود نبود بیمار باز هم یادم میره و  در حال تکمیل جهاز مطبم. 

می‌دونین تا بن استخوانم روانپزشکم و اصلا هیچی دیگه نمی‌تونم باشم و از این متنفرم…شده شبیه عشقهای یک‌طرفه.

‌پ.ن.۱:

کاش کوهات زنده بود. روانکاو ایده‌آل منه…

پ.ن.۲:

از یکی از شما که نخواسته نامش فاش شود خیلی خیلی ممنونم و خیلی شرمنده‌اش هستم…

پ.ن.۳: یکی از سامانه‌های ویزیت آنلاین زنگ زده که بیا عکس پروفایلت رو تغییر بده. گفتم بابا من کلا همینم. عکس بهتری ندارم. از ویزیت آنلاین هم خسته شدم.