کاش هوا تا شب همین جوری میموند. دیروز خیلی روز کاری خسته کنندهای بود. توی این درمانگاههای ترکیبی حق بیماران اعصاب و روان واقعا خورده میشه. غیر از این از صبح هم یه تپش قلب ریزی داشتم شاید به خاطر گرما و رژیم غذایی، شاید هم استرس یا همه با هم ... نمیدونم والا. یه گروه شیراز گردی پیدا کردم که مسئولش یه خانم باستان شناسه و گفتم شاید بهتر باشه هوا که بهتر شد برم گشت و گذار درمحلات قدیم . همیشه بهم آرامش میده.
پ.ن: یه حس حسادت مسخرهای نسبت به این بچه اتندهایی که طرح رو تو شیراز میگذرونن و بعد هم با دانشگاه کار میکنن در وجودم ریشه دوانده. تو بگو موفقیت اینا به تو چه ربطی داره؟ تو راه خودت رو برو... بعد فورا جواب میدم که خوب بار من برای بردن خیلی سنگینتر از اینهاست و مردم سرجمع به سوابق فرد نگاه میکنن و سر و وضعش.من خستگی از صورتم می باره