هدف از درد دل کردن صرفا بیان حالات درون است

اینجا باید موسیقی دلخواهم پخش می‌شد.

هدف از درد دل کردن صرفا بیان حالات درون است

اینجا باید موسیقی دلخواهم پخش می‌شد.

نانسی مک ویلیامزم کجایی؟

بدون سانسورش میشه این که الان واقعا نیاز دارم که دوستم رو ببینم و‌ بهم بگه همه این چیزها بدشانسیه و من آدم به دردنخور و‌ مزخرفی نیستم…دوست دارم بهم ثابت کنه بد و به دردنخور نیستم… فقط هم اون درمانگر رو قبول دارم و بقیه حرفشون روم اثر نداره… این روزهای شوم و چرک و گرم و تلخ رو‌ بی هیچ امیدی پشت سر می‌گذارم ولی یادم نمیره یه روزی چه قدر سخت می‌گذشت.

پ.ن:

من هروقت موقعیت دشواری رو‌ بدون کمک گذروندم با خودم عهد کردم در موقعیت مشابه به مردم کمک کنم و تا جایی که بلد بودم سر عهدم موندم ولی انگار باید یاد بگیرم‌ که چنین کارهایی تضمین نمیدن بهت که در آینده باهات همین شکلی رفتار بشه

کنار پنجره بیمارستان

الان به عنوان همراه بیمار تو بیمارستانم و باید بگم که واقعا کادر درمان همشون دارن زحمت می‌کشن و من روزی ده هزار بار به خودم میگم من اصلا نباید جرات ورود به همچین حرفه‌ای رو به خودم می‌دادم. بقیه همه از من باهوشترن، زحمتکش‌ترن، قشنگترن، عاقلترن و در کل همه چیشون بهتر از منه

ژان دو فلورت

به قدری فاصله تولد و مرگ کمه که اگه می‌دونستیم اون جوری که  تو بیست سالگی عاشقش بودیم زندگی می‌کردیم. هر چه بیشتر می‌گذره بیشتر می‌فهمم.

خاکستر و باد

خسته‌ام. این قدر خسته‌ که خدا می‌دونه. با همه وجودم دلم می‌خواد از این جا برم و از هویتی که الان دارم کاملا فرار کنم . دلم می‌خواد چیزی باشم مثل ذرات غبار یا نباشم. از اسمها و عنوانها و برچسبها متنفرم و دلم می‌خواد همین منی که دارم این ویژگیها رو بهش نسبت میدم هم نباشم. این چه روزگاری است که هست یا من دارم؟ کی میشه آزاد بشم از این بندها و حصارها؟!

پ.ن:

برچسبها زیبنده لباسها هستند نه آدمها 

خوب بودن از منظر دیگران

یه جایی از زندگی هست که دیگه اون قدر درد می‌کنی که مهم نیست چه اتفاق خوب یا بدی می‌افته عواطف و احساساتت از یه حدی بیشتر یا کمتر نمیشن. نه خوبی رو باور داری نه بدی رو و همه چی همین شکلی دوگانه می‌مونه. برای دوست داشتن یا نداشتن آدمها پیش شرط یک احساس استمرار در زندگیه که نیاز به تعیین موضع ارتباطی رو زنده می‌کنه و آدم آخرش اون قدر متوجه میشه همه چی موقتیه که خوف و رجا رو رها می‌کنه.