در یک اقدام انتحاری کلی کتاب و کیف و چیز میز سفارش دادم و حالا امیدوارم پست با رعایت فاصله زمانی مناسب بفرستدشون وگرنه اهل منزل صداشون در میاد. از جلوی در دبیرستانمون رد شدم. شاید شیرازیامون بدونن مدرسه ما تو کوچه نوبهار بود. الان شده مدرسه پسرونه. راهنمایی هم کوچه لشکری میرفتم مدرسه که الان اصلا نمیدونم چی شده فقط سر در مدرسه سرجاشه. جالب اینجاست که اصلا هم دلم برای مدرسه تنگ نشده. حتی یه روز هم دلم نمیخواد تو مدرسه باشم و سر صف ورزش صبحگاهی و شعار و بند و بساط و دستامون یخ بزنه و امتحانم داشته باشیم.
خلاصه که اصلا حس نوستالژیکی نسبت به مدرسهها و دانشگاههایی که توشون درس خوندم ندارم. شاید یه کم نسبت به بیمارستانها اون هم نمازی و بیمارستان خودمون ولی هیچ وقت دلم برای دانشکده و غم و ترس و تنهاییش تنگ نمیشه. از دوران دبستان و راهنمایی و دبیرستان فقط یه دونه عکس یادگاری دارم و تمام... اون هم یاد چه گاری
مبارک باشه و به خوشی استفاده کنید.
و اینکه بگم من مدتهاست میخوام با همین عنوان پست بگذارم!!!!!!!!!!!! وقت نمیشه که.
برعکس من نمیدونم چرا همش دلم برای این مکانهای گذشته، تنگه!!! من همین یاد چه گاری رو خیلی دوست دارم. شاید به بعضی از مقاطع زمانی و مکانها نخوام برگردم ولی یادش رو دوست دارم. حالا کدومش خوبه نمیدونم.
چه قدر خوبه آدم به جایی تعلق خاطر داشته باشه و دلش براش تنگ بشه.خودش گاهی قوت قلبه
مبارک باشه
منم دل خوشی از مدرسه ندارم
ولی دانشگاه رو دوست داشتم واقعا
سلامت باشید دانشگاه خیلی قابل تحملتره