چند روزه که دلم خیلی گریه میخواد. این جوریه که اشک تا پشت پلکهام میرسه و جاری نمیشه و اصلا نمیدونم دلم چی میخواد. یه کم مشکوکم به این که اصلا چیزی میخواد؟ یا به نفعشه که هیچی نخواد و کاری نکنه.
خوب یه بخشی از فیلم دادگاه صدام حسین هست که برای قرائت رای بهش دستور ایستادن میدن و میگه من نمیایستم و به زور بلندش میکنن و بهش تفهیم میکنن حکم اعدامش رو و در اون لحظه صدام خیلی جدی فکر میکنه مظلوم واقع شده و برای ملت عرب جنگیده و شعار میده و احساس قهرمان بودن هم میکنه . خدا برای هیچ انسانی نخواد این حال فریب خوردن از خود رو ... تلههای غقل حیرت آورند.
بعد از مرگ صدام قذافی در جلسه سران عرب میگه بعدش میان سراغ شماها و بشار اسد و مبارک هم میخندن... دنیا فریفتار غریبیه گول نخوریم
به من میگن آروم باش خوش بین باش غر نزن کار کن درس بخون پیشرفت کن و اگر هم حرف زدی ما ناراحت میشیم. خوب به من بگین چگونه خوش باشم؟ذهنم خسته شده. دلم گرفته از این چیزی که در دنیای اطرافم میبینم و آنچه که نمیبینم.بنده به پنج تن متوسل شدم. دخیل بستم به تمام مقدسات دو عالم ولی گریزی از این زندگی نیست.
خیلی سخته که آدم خودش رو در نسخههای گذشته خودش به یاد بیاره. خیلی سخته که بعد از ده سال فکر کنی هنوز هم عاشق همون چیزا و همون آدمایی هستی که بودی. خیلی سخته که حتی نسخههای قبلی خودت رو دوست داشته باشی و بدون شرم ازشون حرف بزنی. سخته برام که بگم دوست ندارم درباره این آدمها حرف بزنم میخوام درباره اون یکی آدمها حرف بزنم. با این همه میدونید چیه تنها جایی که کسی گوش میده ونمیگه خستهام کردی همینجاست.