تنها انتخابی که گاهی وقتها برام میمونه اینه که هندزفری بذارم و پلی لیست قدیمی خودم رو گوش کنم( که قطعا به کسی نمیگم شامل چه آهنگهایی میشه چون گیلتی پلژرند.) و هنوز درصدی از احتمال وجود داره که با گوش دادن موسیقی حالم یه کم بهتر بشه. نگرانم که این اتصال سستم به زندگی هم از دست بره. واقعا تا دل بریدن از همه چیز به قدر یک تار مو فاصله دارم. به قدری امروز عصر بد بود حالم که بلند شدم رفتم طبقه پایین گرفتم خوابیدم. فکر نمیکردم این قدر برام سخت و سنگین باشه کار و زندگی.
عزیزان وقتی کسی باهامون درد دل میکنه دنبال راه حل نیست.دنبال همدلیه. حالا خود دانید.
پ.ن.۱: اگه از قاعده هرم مازلو خلاص نشیم هیچ وقت رشد نمیکنیم.
پ.ن.۲: خیلی دلم میخواست سطح زندگی کردن عقلانیم یک درجه بالاتر میرفت و به چیزهایی که الان درکشون برام سخته فکر میکردم.
فرسوده و خسته شدم. این جدال دائمی برای به دست آوردن یک ذره آرامش امانم رو بریده. زندگی با این شرایط واقعا سخته.عادت داشتم با تراپیستم در این مواردحرف بزنم که الان حتی اون هم نیست. نمیدونم صبح که شد به شوق چه عشقی از خواب پاشم؟