تا ساعت ده و نیم خواب بودم و بابام به جای خوردن صبحانه رفته خورش قیمه تو یخچال رو خورده. پا شدم از اسنپ فود آش رشته سفارش دادم. لباسها رو جمع کردم از روی رخت آویز و یه سر به حیاط زدم که غرق گل شده. پیشی بیتربیت هم یه ذره پنجولم زد ولی بیخیال شد وگرفت خوابید. باید برم دندان پزشکی و از این گریزی نیست. خیلی این روزها کسلم . وقتی خوابم میگیره قشنگ مرحله به مرحله چشمام خوب میشه. آخرین مرحله بیدار شدن هم عضلات حلقوی دور چشمه! همه همین جورن یا فقط منم که بیدار میشم و منتظر میشم چشمم بیدار بشه؟:)
پ.ن.۱:
میدونستید مونته لوکاست ناپایداری خلقی میده و افکار خودکشی رو افزایش میده؟ بلک باکس وارنینگ آمریکاییشه ایضا راکوتان ولی بلک باکس نداره.
پ.ن.۲: من بودم یه دکمه تو بلاگ اختراع میکردم که مثلا وقتی من به ذهنم نمیرسه کامنت بذارم تو وبلاگتون مثل امضای دیجیتالی نشون بده پستتون رو خوندم و روم اثر داشت مثلا. خدا شاهده جون ندارم کامنت بذارم.
پ.ن.۳: گاهی هم آدمی زیادی بها میده به کسی که بود و نبودت براش زیاد فرقی نداره.
پ.ن.۴: این جمله دکتر حمیدپور رو قاب بگیرید بزنید به دیوار : هر جا تراپیست بیشتر از درمانجو ( زیباجو نه ها :)) تلاش کرد بدونید دو تا بیمار وجود داره.
تا درودی دیگر بدرود
به نظرم اینکه من طرفدار فوتبال نیستم ضرر بزرگیه. اگه واقعا فوتبال دوست داشتم الان خیلی بهتر میتونستم با خانواده ارتباط برقرار کنم. شاید تشویق میشدم ورزش کنم.چیزی که من رو بیشتر از همه چیز از ورزش بیزار کرد معلمهای ورزش و ساعت ورزش مدرسه و امتحان دوی ۵۴۰ متر تو استادیوم قدس بود.
پ.ن: مدتیه واقعا حوصله دنیای مجازی رو ندارم.
واقعا اگه از کاری متنفرید همون اول زودتر از شرّش خلاص بشید.
پ.ن:
من و آشپزی
من و مهمانی
من و درس خوندن برای امتحانات
من و تلفن زدن
من و بیرون رفتن با دوستان
من و آرایشگاه رفتن
من و دندانپزشکی رفتن
من و پیش دکتر پوست رفتن
من و حرف زدن با استادانم
من و حرف زدن با همکارانم
من و خرید هر چیزی به جز کتاب
من و بقیه کارها :))))))))))
دیروز مسیر محل کار تا خونه رو پیاده اومدم و حالا انگشتهای پاهام بدتر هم شدن.دیشب شام نخوردم. تبلتم وسط کار هنگ کرد، تماس گوگل میتم به فنای فیالله رفت. قالیشویی اومد فرشها رو برد برای شستن. مامان جونم به جای صدا کردنم بیست بار با گوشی خاموشم تماس گرفت و دایورت کرد به شماره منشی و نزدیک بود املتی که برای مامان اینا درست میکردم ته بگیره. از ساعت ۵ هم به خاطر پشههای محترم بیدار شدم و الان هم خستهام هم گرسنهام.بعدش باید برم سرکار...
پ.ن.۱: این فیلم the idea of you رو دیدم که تا حدود زیادی شبیه نوشتههای نوجوانهای دوازده ساله بود.
پ.ن.۲: الان گمونم دوباره رعد و برق زد.
پ.ن.۳: این اردیبهشت با فاصله قشنگترین اردیبهشت سالهای اخیر بود ولی نشد که بشه.
پ.ن.۳.تخار یه جاییه نزدیک قندوز در افغانستان