هدف از درد دل کردن صرفا بیان حالات درون است

اینجا باید موسیقی دلخواهم پخش می‌شد.

هدف از درد دل کردن صرفا بیان حالات درون است

اینجا باید موسیقی دلخواهم پخش می‌شد.

دور چون با عاشقان افتد تسلسل بایدش

نشستم تو بالکن و ماه پشت ابر رو تماشا می‌کنم که خرده خرده جلو میره. یه چیزی مثل یه ستاره سقوط کرده تو دلم سوسو می‌زنه. امیدوارم که زودتر از این حال بیرون بیام. چندین و چند سال می‌شد که کار رو جایگزین همه چیز کرده بودم  و حالا تماشای این که توی کار نمی‌تونم پیشرفت کنم باعث شده یاد همه چیزایی بیفتم که یادگرفته بودم نداشته باشم. کاش همه اش کار باشه و کار  و هیچی جز اون نباشه ولی راه جلوتر رفتن مسدود نشه… 

پ.ن: گیل پیشی کو؟

میان گریه می‌خندم

نشستم برای  خودم آهنگهای بیست سالگیم رو گذاشتم و  بعد  از حافظه بویایی  احتمالا  حافظه شنیداری بیشترین اتصال رو با اون سیستم لیمبیک له شده من داره. نمیشه آدم زندگی نکرده این قدر پیر شده باشه. هر چی عقلم می‌خواد بگه بگه من بلدم بدون هیچ منطقی بهانه بگیرم برای همه چیزایی که خواستم و‌نشد و نخواستم و شد. 

برای من یهویی غیب شدن عین رعد و‌ برق هیچ وقت معنی نداشت همیشه سعی کردم حتی دشمنیم رو با پایان بندی به خداحافظی برسونم و‌ پرونده  رو ببندم ولی با آدمهایی سر و‌کار داشتم که یهویی از زندگی می‌رفتن بدون این که درست با هم خداحافظی  کرده باشیم. یهویی دیگه دوستم نبودن از یادم می‌بردن بهم سر نمی‌زدن و خلاصه می‌فهمیدن که من خیلی خیلی دیوونه‌ام

دکمه طلای سر آستینم

چگونه فکر می کنی پنهانی و به چشم نمی آیی؟
تو که قطره بارانی بر پیراهنم
دکمه طلایی بر آستینم
کتاب کوچکی در دستانم
و زخم کهنه ای بر گوشه ی لبم
مردم از عطر لباسم می فهمند
که معشوقم تویی
از عطر تنم می فهمند که با من بوده ای
از بازوی به خواب رفته ام می فهمند

که زیر سر تو بوده است

نزار قبانی

کلمات چه قدرت جادویی ای می‌توانند داشته باشند. همین چند سطر کافی است که انسانی را از سرخوشی لبریز کند. با این همه ما کلمات را از هم‌ دریغ می‌کنیم. حیف و‌میل می‌کنیم . بریز و‌بپاششان می‌کنیم جوری که دم دستی و بی ارزش جلوه کنند. 


درخت نارنج برای آویزان شدن نیست دوستان تارزان من

به درختان نارنج آویزان نشوید. تو شیراز رسمه شکوفه نارنج رو‌از شاخه نچینن . میگن درخت قهرش میاد. زیر شاخه‌ها ملافه  تمیز پهن می‌کنن تا بهارنارنج بریزه روش. قدیما که دنیا صاحاب داشت دلگشا تو این فصل کسی رو  راه نمی‌دادن… امروز هر سه سانتی  یه آدم عوضی داشت شکوفه نارنج از درختای بولوار می‌کند… تازه اینا که تو بولواره آلوده هم هست چه می‌کنید با خودتون ؟!!!!!

پ.ن:

تخت جمشید هم گرچه اسمش شبیه تخت خواب داداشتونه باور کنید محل خوردن و خوابیدن و سیزده به در کردن و یادگاری نوشتن و دست کشیدن به شمایل پارسیان باستان  نیست. ذلیل نمرده‌ها سنگ تخت جمشید رو بر می‌دارید‌ میارید تو‌ پلیس راه ول می‌کنید؟؟؟ به خدا شما نوادگان چنگیز خانید نه داریوش. 

دیگه نه

نمی‌دونم برداشت من اینه یا نه ولی انگاری ته ته سایکوتراپی شدن اینه که خوب دیر شده و کاری ازمون بر نمیاد و‌ چاره ای جز قبول همه چیز نیست….در حالی که من وقتی درمان دارویی دریافت کردم واقعا شروع کردم به درس خواندن و کار کردن و عشق و‌عاشقی و‌خل بازی از یادم رفت. این نظر من از روی سواد و اطلاعات نیست و فقط یک برداشت وسط درمانه . مدتیه حس می‌کنم روان درمانیم به شکل سیکل معیوب دراومده و‌من یاد گرفتم یه چیزایی رو‌که اون فرد دوست داره بگم … ای گل بگیرن من رو که حتی درمان شدن هم بلد‌نیستم

دوم : تا من رو با جارو خاک انداز از بلاگ اسکای بیرون نندازن دست برنمی‌دارم

سوم: هیچ وقت یادم نخواهد رفت که کارهای شین خبیث و رعایاش و بدذاتی مارپل چه قدر من رو تو کار و‌ زندگیم عقب انداخت  و بهم احساس منفی داد. 

چهارم: خیلی آهسته و درگوشی بگم خانواده‌ام یواش یواش دارن زمزمه می‌کنن که مطب رو ازم بگیرن و یه کمی خوب بهم حس بدی داد ولی خوب پول زحمت کشی اونهاست من کی باشم نظر بدم؟

پنجم: یکی از مریضام عید رفته بیمارستان روان رزیدنت اونجا که قطعا سوادش کمتر از متخصصه بهش گفته باید از روانپزشکت شکایت کنی! تا صبح داشتم نسخه‌هام رو چک می‌کردم که ببینم من چه خبطی مرتکب شدم و واقعا واقعا هیچچچی که لایق همچین اظهار لطفی از سوی یه رزیدنت باشه پیدا نکردم.واقعا دلم شکست بدجنس بدخواه امیدوارم به زمین‌گرم بخوری  . شما انسانهای بدجنس  اون زبونتون رو به خودتون بگیرید حرف چرت نزنین  می‌میرید؟!!! نزدیک بود از ترس سکته کنم. چه قدر به خودم بد و بیراه گفتم! هیچ اشکالی نداشت نسخه‌ها. اون وقت مریض به جاش ازم گوشی موبایل نو‌ می‌خواست یه جورایی انگار تهدیدش بود. گفتم هر کاری انجام دادم درست و‌دقیق و‌علمی بوده…هیچی پا شد رفت.