هدف از درد دل کردن صرفا بیان حالات درون است

اینجا باید موسیقی دلخواهم پخش می‌شد.

هدف از درد دل کردن صرفا بیان حالات درون است

اینجا باید موسیقی دلخواهم پخش می‌شد.

چرا ساعت گل ، گل نداره؟!!

این شهرداری شیراز در اقدامی زیبا ساعت گل رو به ساعت علف تبدیل نموده که البته معلوم نیست هدف بعدی چیه. امیدوارم به ساعت ماری‌جوانا تغییر کاربری نده.

می‌خوام اینجا چند تا اعتراف عجیب بکنم:

۱. من بلد نیستم پارچه ژاکارد ‌چیه

۲. نمی‌دونستم فیبروز ابرو‌ یعنی چی

۳. کرم ضد آفتاب هم  نمی‌زنم

۴. از صدای زنگ خوردن تلفن اون قدری بیزارم که همیشه گوشیم را سایلنت می‌کنم.

۵. این قدر هر کاری رو به تعویق میندازم که همه چی دیر میشه

۶. یه مدت از دستگاه کارتخوان هم می‌ترسیدم

۷. وقتی کسی ادام رو در میاره احساس ناامنی می‌کنم

۸. برای حفظ توجه و تمرکزم موقع ویزیت بیمارا به پنج تن متوسل میشم باز هم یادم میره 

۹- بچه خیلی بدی برای خانواده‌‌ام بودم

۱۰. تقصیر خودم شد که دیر موضوع پایان نامه را پیدا کردم وگرنه الان همه چیز زندگیم فرق داست شاید

۱۱. بلد نیستم به بیمار بگم وقت ویزیتش تموم شده و باید بره بیرون

۱۲. هنوز هم که هنوزه از این که رقیب درسی دوران راهنماییم هم استاد شده هم همه چی متنفرم.

!﴿

هر کدوم از ما ز شهری جدا

خدا رو شکر درمونگاه شلوغ بود و فرصت نکردم به هیچ چیز فکر کنم. یه بیماری دارم که با شکایت از دردهای پراکنده اقصی نقاط بدن میاد دکتر و گفت وقتی نوارعصب و عضله براش انجام میدن دردش کم میشه هیچی باید ارجاع می‌دادم به قره بالا جانم ولی یه کم راهش دور بود. هرچند که من فکر می‌کنم درداش روان‌تنی باشه و اینا…

منشی جان برام شله زرد آورده نذری  و من فقط تونستم یه قاشق بخورم چون رژیم گرفتم و از این بابت بسیار غمگینم.

از سایت اکسون پشتیبانی گرفتم بعد از کلی پرسش و‌پاسخ تازه می‌پرسه شما مراجعید یا پزشک…

پ.ن: گاهی وقتا هم نسخه بقیه  رو می‌بینم میگم ماشالا چه دکترای خوبی تو این شهر داریم و‌من نمی‌دونستم. من واقعا انگار تو‌پزشکی استعداد زیادی نداشتم.

به روز رسانی

پاشیم بریم درمونگاه آنفلوانزای جدیده رو‌ بگیریم.

ای کاش‌ها

کاش هوا تا شب همین جوری می‌موند. دیروز خیلی روز کاری خسته کننده‌ای بود. توی این درمانگاههای ترکیبی حق بیماران اعصاب و روان واقعا خورده  میشه.   غیر از این از صبح هم یه تپش قلب ریزی داشتم شاید به خاطر گرما و رژیم غذایی، شاید هم استرس یا همه با هم ... نمی‌دونم والا. یه گروه شیراز گردی پیدا کردم که مسئولش یه خانم باستان شناسه و گفتم شاید بهتر باشه هوا که بهتر شد برم گشت و گذار درمحلات قدیم . همیشه بهم آرامش میده‌. 

پ.ن: یه حس حسادت مسخره‌ای نسبت به این بچه اتندهایی که طرح رو تو شیراز می‌گذرونن و بعد هم با دانشگاه کار می‌کنن در وجودم ریشه دوانده. تو بگو موفقیت اینا به تو چه ربطی داره؟ تو راه خودت رو برو... بعد فورا جواب میدم که خوب بار من برای بردن خیلی سنگین‌تر از اینهاست و مردم سرجمع به سوابق فرد نگاه می‌کنن و سر و وضعش.من خستگی از صورتم می باره