-
پرواز به سوی سلامتی
دوشنبه 8 بهمن 1403 21:59
این قدری خسته میشم برای شروع ساعت تراپی که همهاش میخوام تموم بشه بره. بعضیا میگن پایان تراپی یه افسانه است و من نمیدونم چه قدر درسته و حقیقت داره. من به محض این که یک بار بدون ماسک مریض ببینم سرما میخورم. رد خور نداره. این زمستون همهاش همین بوده ولی باز هم ماسک یادم میره. میخواستم برم فیلم مستاجر پولانسکی رو...
-
خرس قهوهای
دوشنبه 8 بهمن 1403 12:26
هوا بارونیه و من توی اتاق مطب نشستم و چای میخورم. این روزا آدم نمیدونه چی باید بپوشه. صبح میای ابره ظهر آفتاب.به نسبت آرومم. از چیزهای زیادی دست کشیدم و الان انگار دارم عادت میکنم. اینجا الان برای خوابیدن خوبه . کاش آدمها هم خواب زمستونی داشتن نه کاش خواب تابستونی و زمستونی داشتیم. مثلا به نظرم خرس کار درستی...
-
پرنده خارزار
یکشنبه 7 بهمن 1403 22:53
ای کاش هنوز دفتر خاطرات دبیرستانم رو داشتم نه ای کاش هنوز اون امید شکل نیافته شگفت روداشتم. اون توان همه چیز بودن و نبودن توامان. هر چه بیشتر پیر میشم بیشتر از شاخ و برگ آرزوهام میزنم.حتی چند تا گلهای درشت رو هم که داشتن پژمرده میشدن هرس کردم. باغ خیالم هی کوچکتر میشه و تن میدم به سرنوشت و باور میکنم که به خیلی...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 5 بهمن 1403 21:36
ایده غیر محبوب: خالکوبی و تاتو کردن ناحیه صورت به خصوص خیلی آدم رو زشت میکنه ( مثال توکا فرهنگ، تتلو)
-
من با تو چنانم ای نگار ختنی
جمعه 5 بهمن 1403 04:16
دوستان شین خبیثسابق بهم پیام داده و حالم رو پرسیده. خاک به سر سادهام که این قدر خوشحال شدم که نگو . این قدری که اشکام جاری میشه الان. خیلی گرسنهام و الان هیچی برای خوردن پیدا نمیشه چون چهار صبحه و من الکی بیدار شدم . یه خانم دکتر دندونپزشکی بود تو توئیتر با شوهرش رفتن ماه عسل قطارشون تصادف کرد شوهرش که متخصص قلب...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 4 بهمن 1403 21:42
احساس گناه میکنم. برای این که یک سری هزینههای شخصی دارم که گرونن و از پسشون بر نمیام و حتی نمیتونم ترکشون کنم. این هزینه ها بیشتر به آرزوهای علمی غیرواقعی من بر میگردن هزینههای کلاس وتراپی و کتاب و سیدی و اینا به علاوه هزینه اینترنت و گوشی مطب و فلان و اینا
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 4 بهمن 1403 16:55
هوا سرده واقعا. امروز 5 تا خودکار آبی خریدم و خوشحالم. الان چای دم کردم و غصه ام اینه که قاقا لیلی باهاش نداریم بخوریم. هفته سختی بود برام. صبح یک کلاس آنلاین شرکت کردم و آزمونش رو دادم و قبول هم شدم. با این همه حیف شد که اول کلاس رو به خاطر درمانگاه از دست دادم. کلا هر کلاسی تایم خودش باید سر کلاس باشی وگرنه بی حوصله...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 2 بهمن 1403 17:59
امروز اول صبح که درمونگاه هیچ کس نیومد. بعد رفتم یه مانتو مشکی گرفتم.موکا و کاپوچینو وکیک معینی پور !!! گرفتم بردم مطب یه دو تا مریض داشتم.اونا رو دیدم تا آخر وقت. وقت برگشتن سوار اتوبوس اشتباهی شدم ، رفتیم بولوار جمهوری و اون ورا و داشتیم از شهر خارج میشدیم که برگشتم دوباره سر جای اول سوار اتوبوس شدم. خلاصه که خیلی...
-
تو دو نقطه از یه خطی از ستاره به اقاقی...
دوشنبه 1 بهمن 1403 21:23
شب شد و دوشنبه تعطیل خوشحالم هم گذشت. دوباره از فردا روز از نو و روزی از نو. باغچه اقاقیا را نگاه کردم یاد مرحوم نوذری به خیر و آن روزهای جوانی که حواسمان نبود که گذشتند.اصلا حتی نرسیده بودم باغچه اقاقیا را ببینم از بس که درس بود و کار و سفر و سرزنش، سرزنش بی وقفه اساتیدو هشدار که مبادا جای درس فیلم ببینید و فلان و...
-
آن را که شفا دانی درد تو از آن باشد
یکشنبه 30 دی 1403 14:18
در حقیقت وهمی هست که با رسیدن به کسی یا جایی یا چیزی خوش و خرم میشویم ، چنین مقصدی وجود ندارد ولی اگر بخواهی بدانی دلیل درد و ناخوشی تو چیست دقیقا همین آرزو و خواسته مایه رنج توست. پ.ن. توی راه برگشتن به خانه دیدم یه مادری داشت با دخترش از دبستان میومد و موها و مقنعه اون رودرست میکرد درست تو همون کوچه محلهای که...
-
تاملات شبانه
یکشنبه 30 دی 1403 04:16
امشب یه کم بدخواب شدم متوجه شدم که از چیزی نگران و مضطربم. فکر کردم چی میتونه باشه و متوجه شدم اون چیز تصویر من در چشم دیگرانه. بعد از خودم پرسیدم اگر تصویر من در نظر بقیه مقبول نباشه چرا ناراحت میشم؟ احتمالا دلیلش اینه که خودم از خودم مطمئن نیستم. دلیل این عدم اطمینانم چیه؟ یه بخشی احتمالا بر میگرده به وسواس و کمال...
-
شب شد و مهتاب شد
جمعه 28 دی 1403 20:27
جمعه شب شد و من کج خلقم. خانواده دارن مهمونی میبینن. یه کم قبلش فیلم پیکاک کیلیان مورفی رو دیدم. خیلی بی حوصلهام. پ.ن.۱. بچهها جدی منتور داشتن برای زندگی روزمره رو باید عادی سازی کرد. من نیاز دارم یکی بیاد برای ادامه زندگیم برنامه بریزه. به نظرم بهره وری بزرگترین اصل شادکامیه. پ.ن.۲. کاش گلدوزی بلد بودم. پ.ن.۳....
-
بستنی
پنجشنبه 27 دی 1403 21:53
امروز صبح با تردید ودودلی رفتم بیرون از خونه. درمانگاهم رورفتم. مریض دیدم. سوار اتوبوس شدم رفتم کارگزاری بیمه. برگشتم خونه. صبحانه خوردم. خسته بودم دراز کشیدم. یک ساعتی خواب بودم. پا شدم ناهار خوردم. دلم یه بستنی بزرگ خامه دار میخواد که قاشق هم کنارش باشه تا گلوم خنک بشه.
-
مارشمالو
چهارشنبه 26 دی 1403 21:26
خوب مثل بنی بشر خواستم مریض تموم شد برگردم خونه که یهو ببین چه خبر شد؟ یه مریضی رو که پاش رو یه عده شکسته بودن و اونم با ویلچر رفته بود وسط بولوار و بد و بیراه میگفت به خانواده رفتم کنار بولوار کشوندمش عقب .زنگ زدم ۱۱۵ ...بچههاش یه طرف مادرش اون ور شوهرش اون ورتر هیچ کسی حریفش نبود...حالم بد شد بعدش رفتم تو یه مرکز...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 26 دی 1403 13:16
امروز زنگ زدم مدیر درمونگاه گلوم درد میکرد مرخصی نداد چون سه نفر نوبت گرفتن دو نفر رزرو کردن .عصری یاید برم قشنگ چپ گلوم زخمه انگار خنجر زدن توش دیروز یه مرد نسبتا بهلولی رو دیدم که یک شاخه تک گل نرگس دستش بود و سوار اتوبوس شد در حالی که میخندید دلم میخواست بدونم اون گل رو از کجا گیر آورده بود و هزاران سناریو تو...
-
بایدها و نبایدها
شنبه 22 دی 1403 18:32
یه چیزی فهمیدم : جملههای این مدلی منشا مشکلات منند: کلا من آدمی نیستم که... کلا من نمیتونم .... کلا من همیشه باید... من آدمی هستم که.... بدن من این طوریه که...
-
دیدن و نادیدنت پیدا و ناپیدا قشنگ
شنبه 22 دی 1403 12:59
امروز من هم نرفتم خونه موندم جاروکشیدم ماکارونی پختم. یه کم حیدو گوش دادم خیلی خوب بود. اگه عصر درمونگاه نبود خوشحالتر میبودم. دوستشون ندارم یه جوری اونجا مافیا درست کردن تو حلقه خودشون ارجاع میدن :((( خیلی اشکی شدم… زودگریهام میگیره… کاش یکی برام قصه میخوند نه پادکستا یکی مث مامانها برام قصه میخوند ولی...
-
70/30
جمعه 21 دی 1403 22:09
رفتیم سینما این فیلم ۷۰ سی رو دیدیم. از اونجایی که هنوز روی پرده است هیچی نمیگم ولی دلم برای سینماهای قدیمی شهر سوخت. چه بر سرشون اومده نه نوری نه صدایی نه حتی صندلی درست و حسابی! قشنگ رونق ازشون رفته
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 20 دی 1403 22:42
یه کم دلم گریه میخواست و بیدلیل اشک توی چشمهام جمع شده بود. هر چی فکر میکردم دلیلش چی میتونه باشه نمیفهمیدم تا این که آخر سر متوجه شدم از دلتنگی و نبودن دوستی کسی توی زندگیه....هنوز یاد نگرفتم تو تنهایی شاد باشم...پس دوستام چی میشن؟
-
پیرمردی که آرزو دارم باشم
دوشنبه 17 دی 1403 21:54
امروز تولد هایائو میازاکی بوده. مث این که اولین ملتی که مراسم تولد برگزار میکردن همین ایرانیای خودمون بودن واقعا پیشونی ملت رو کجا میشونی؟ پ.ن : انگار دیگه اون تبلیغ بوتاکس لب و طاسی سر و اینا نیستن آیا این جای شکر نداره؟
-
هاچ بی عسل
دوشنبه 17 دی 1403 21:51
الکی یهویی فلوکستینم رو قطع کردم و حالا از قبلا هم غمگینترم و اصلا ممکن بود امروز گریه کنم. خوب نکن بچه همچین. نتیجه این عمل شنیع اون که : فردا صبح نمیخوام برم درمونگاه نمیخوام کار کنم نمیخوام پول در بیارم نمیخوام پیشرفت کنم نمیخوام فردا رو ببینم نمیخوام پیری رو تحمل کنم و به نظرم زندگی بدتر از این نمیشه...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 17 دی 1403 00:10
دلم جدی جدی گریه میخواد؛ کاش به جای اون همه مهارت الکی مثلا فتوشاپ بلد بودم یا هر چی
-
برف در تابستان
یکشنبه 16 دی 1403 21:49
یکی از جادوهای بزرگ زندگیم خوندن هری پاتر بود به خصوص اون کریسمس تو خونه رون ویزلی...یکی دیگه از جادوهای قشنگ زندگی مسخره من خوندن کتاب ژان کریستف رومن رولان بود از این عالم میبردم یه جای دیگه پ.ن. مصاحبه سروش صحت و دکتر نیما قربانی رو هم دیدم. خیلی به نظرم جالب نبود. سوالای سروش خیلی کلی بود و جوابای دکتر هم...
-
این یکی شیر است اندر بادیه آن یکی شیر است اندر بادیه
یکشنبه 16 دی 1403 21:39
عزیزان دل در انگلیسی یه کلمه هست به نام expert که به هرکسی که در امری مهارت داره میگن متخصص و روانشناس متخصص یعنی اکسپرت ولی یک کلمه داریم specialist یک مدرک تحصیلی است که بعد از پزشکی عمومی به پزشکانی که رزیدنسی روگذروندن گفته میشه. پس روانپزشک اسپشالیست هست و روانشناس اکسپرت و در فارسی متاسفانه برای هردو از کلمه...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 16 دی 1403 15:25
واقعا منشی بی حس و حالی دارم. بیشتر وقتها پیگیری خودمه که به نتیجه میرسه نه کارای اون
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 15 دی 1403 22:15
به مرور زمان متوجه میشیم که رعایت تموم قواعد درمانی که توی کتابها اومده بدون کم و زیاد لازمه. هیچ کاری بدون رعایت اصول پیش نمیره
-
نارون سایه خود را
شنبه 15 دی 1403 14:36
هر کدوم خواستید هفت میلیارد تومن بدید به روپوش پزشکی دیگر رویا نیست پزشکی بخونید ، با من تماس بگیرید با هم راه میاییم سر قیمت :)))))))
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 15 دی 1403 12:29
یه سوال از خودت بپرس و صادقانه جواب بده. تو واقعا این موفقیت را میخواهی یا صرفا از شدت اضطراب داری برای خودت دستگیره اطمینانی پیدا میکنی تا خیالت راحت بشه که چیزی نمیشه؟ راستی اگر بلاگاسکای متوفی شد عصر و شبتون هم به خیر...
-
دوام الحال من المحال
شنبه 15 دی 1403 06:11
وقتی آدم توی شرایط سختیه طبیعیه که دلش برای موقعیتهای آسانتر گذشته تنگ بشه ولی جالب اینجاست که من دلم برای همه چیز تنگ میشه به جز خود رزیدنتی و هر چه از اون محیط بیشتر فاصله میگیرم بیشترمتوجه میشم که شبانه روز مورد آزار استاد و… قرار گرفتن معناش چیه. بین تموم افراد یه نفر بیشتر از همه دل من رو شکست و اون مارپل بود...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 14 دی 1403 21:37
در روان درمانی هیچ چیزی اتفاق نمیافته که منتظرش نبوده باشم. برام محیط آشناییه. انگار سالهاست دارم همین کار رو انجام میدم حتی از قبل از این که بیام این رشته. پ.ن. ۱: حس اول در نود درصد موارد درست ترین بوده برام پ.ن.۲: کاش بیشتر تلاش کرده بودم در زندگیم اصلا نمیدونم چی شد که این همه تنبلی کردم. همهاش دنبال یه چیز...