-
قوی نباش، خودت باش
سهشنبه 30 بهمن 1403 23:34
عبارت قوی باش بسیار عبارت بیمحتوا و سطحی و ظاهریای است. قوی بودن یک خاصیت است که یا در من هست یا نیست. این خاصیت به امر وفرمان تغییر نمیکند. والسلام علیکم و رحمة الله وبرکاته
-
و نماند جز غرابی
سهشنبه 30 بهمن 1403 00:09
باید بخوابم و فردا برم درمانگاه، کنگره و مطب ولی طبق قانون دیبی خوابم نمیاد. اصلا انگار نه انگار شب شده. پا شدم پفیلا آوردم خوردم. حالا فردا اشکم در میاد...
-
کاش دایناسورت بودم...
دوشنبه 29 بهمن 1403 23:01
اول: باهوشی و سخت کوشی و نظم دکتر مکری دیگه اذیتم میکنه.آخه خدا جون این قدر تبعیض بین بندگانت؟ یکی رو مثل من آفریدی خنگول و غرغرو یکی مثل دکتر مکری موثر و خلاق و متفکر. دوم: کمردرد اذیتم میکنه. دیگه رو تخت هم نمیتونم بخوابم باید پلاس شم روی زمین. سوم: امروز سوار یه تاکسی شدم که کلا میپیچید تو دل بقیه ماشینها ، یهو...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 27 بهمن 1403 07:49
صبح زیبای زمستانیتون مبارک. صبحانه را آماده کردم و روی کاناپه دراز کشیدم. آسمون رنگ اون ملحفه شسته هاییه که تو دزیره نوشته بود.بارون زده نارنگی و نارنجها رو از شاخه انداخته توی باغچه. خیلی سرده. نشستم همه بیان برای صبحونه. پیشی خوابیده... آرامش و تندرستی بزرگترین نعمت خداست.
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 27 بهمن 1403 00:28
یه نفر به تنهایی میتونه روی دیدگاه شما درباره مردم یه شهر دیگه اثر بذاره.کاش نمونه خوبی از مردم این شهر باشم. بعضی وقتا به مردم یه شهرایی فکر میکنم و پیش زمینه ذهنیم منفیه اون هم فقط به خاطر یه نفر!!! همهاش باید منطقم رو حاضر غائب کنم.
-
کارما ؟
جمعه 26 بهمن 1403 18:28
امروز یه کار خیلی سخت کردم و تخت و کتابخونه و میز آرایش و... رو جا به جا کردم.نیتم خیر نبود.میخواستم کتابخونه خوشگلتره تو اتاقم باشه... شرمندهام . سیاوش به خاطر وسواسش حالش بد بود و بهم سیلی زد و تا خوردم حرف بد زد و توهین کرد و مامانش رو زد. اینم شانس ماست به خدا.یه کاسب محلمون به رحمت خدا رفته که کلا دو طرف خیابون...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 25 بهمن 1403 22:52
بارون خیلی پر و پیمونی میاد. یه کمی زیاده روی کردم. هم کیک خوردم هم ساندویچ سوسیس با نوشابه. امشب یه تولد جبرانی گرفته بودیم. یه سریال ترکی به اسم روزهای زیبا رونگاه میکنم و واقعا خوشم میاد از طنز و داستانش. ز من به خود بچگیام: کوچولو برو کارتونت رو با خیال راحت ببین درس اون قدرام اهمیت نداره
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 25 بهمن 1403 08:50
درمانگاه غیر دزده نشستم برای خودم و اینجا هیچ احدی نیومده دکتر چون بارونیه وحال نداشتن . من عاشق مردم شیرازم جونومن
-
پرابلم لیست
چهارشنبه 24 بهمن 1403 22:21
عضلات، استخوانها و مفاصلم درد میکنند. گوش چپم گرفته چشمام بلفاریت شدن جای زخم آبله مرغون بچگیا کلوئید شده و اکنه ول نمیکنه هنوز از دندونهام عکس گرفتم دیگه نشده برم دکتر ده کیلو اضافه وزن پیدا کردم تو یه سال وضعیت گوارشم افتضاحه عینک دو کانونیم به چشمم نمیخوره موهام ریختن و نازک شدن و رنگ موهام خراب شده وضعیت روانم...
-
چه خوشم بیاد چه نیاد الان غمگینم خیلی
چهارشنبه 24 بهمن 1403 22:01
اول :ایام پربرکت ولنتاین رو حضور کسانی که در زندگیشون مثل من نبودن و هم دوست داشتن هم دوست داشته شدن تبریک میگم و امیدوارم از هوای بارونی شهر لذت برده باشن. من اگر بودم به جای خرس روز ولنتاین یه حیوون گوگولیتر رو نماد قرار میدادم که جاگیر هم نباشه. خدایی چرا هیچ وقت کسی دوستم نداشت؟ :)))))))) دوم: این که این کنگره...
-
به خودم گفته بودم حق نداری به گوشی دست بزنی
سهشنبه 23 بهمن 1403 22:27
دیشب اول شب که خوابم نبرد تا ۲ صبح که ملاتونین بالاخره یه کارایی کرد و خواب بد دیدم تا ساعت ۷ و نیم که بیدار شدم دیدم ابریه هوا . اومدم برم درمانگاه قطره قطره بارون میزد . یه تاکسی بوق زد ولی حواسم نبود پیاده رفتم . اواسط صبح شدیدا سرد بود. حتی نمیشد تو ایستگاه نشست. ذهنم متلاطم بود. فکر هی میامد و میرفت و بسیار...
-
چه قدر سینمای فردین خوب است
یکشنبه 21 بهمن 1403 22:35
این قسمت اکنون رو ببینید که با بابک کریمی گفتگو کرده سروش صحت. حیف از این عمری که کلا زیستم...همچنان معتقدم سروش صحت خیلی ادایی شده ولی... خوشم میاد آدمهایی که از سر پختگی و تجربه از شوقشون حرف میزنن رو ببینم. اون حس خلسه که دکتر مکری میگفت میشه در دامن طبیعت بهش رسید میشه در جستجوی پاسخ پرسشها بهش رسید اون حس رو...
-
از صدای پای تو خالیه
شنبه 20 بهمن 1403 12:46
الان که خوب فکر میکنم از این که این راه رو در زندگی انتخاب کردم هیچ پشیمون نیستم. طاقت مراحل پیچیده زندگی معمول بقیه رو نداشتم. این همه فضای شخصی که من طلب میکنم رو تو هیچ نوع زندگی دیگه نمیتونستم به دست بیارم. اون چیزایی که سر جاش نیست رو هم مرتب میکنم. پ.ن: جدی وقتی نذاشتن فریدون فروغی آواز بخونه چی کار کرده؟...
-
معمارباشی
جمعه 19 بهمن 1403 21:41
تو این دنیای بزرگ فقط و فقط یه نفر هست که بلده آرومم کنه و اون یه نفر هم اون قدر گرفتاره که نمیرسه
-
شرم نیابتی
چهارشنبه 17 بهمن 1403 15:07
این قدر خجالت میکشم صفحه اینستاگرام یکی از روانپزشکان مشهور رومیبینم معلوم نیست چشه…
-
ذهن حباب ساز
دوشنبه 15 بهمن 1403 20:27
بعد از ظهر حسابی گرفتم خوابیدم و خوابم برد وقتی بیدار شدم پیشی کنارم خوابش برده بود. خیلی حس خوبی بود. خیلی بی رمقم.چند روزه فقط انرژی جمع میکنم برای درمانگاه و تمام. دیگه کم کم باید بلند بشم و شام بیارم. واقعیت اینه که چه ما اهمیت بدیم چه ندیم همه چیز تموم میشه. پس بهتره فقط تماشا کنیم. پ.ن.۱. کاش یکی وقتی من خواب...
-
کوچه شهر دلم
دوشنبه 15 بهمن 1403 01:15
یه چند شبه تو آسمون ماه خیلی قشنگ شده نمیدونم زهره است کنارش یا کدوم ستاره یا سیاره درخشان دیگه. جهان هستی به این بزرگی و بی انتهایی اون وقت درمان بعضی دردها تو همه کائنات پیدا نمیشه . پ.ن: بچه بودیم دهه فجر کلاسهای مدرسه پر از فانوس و کاغذکشی بود هر روز دهه فجر زنگ آخری جشن بود. چه قدر نمایش و سرود و دکلمه و جایزه...
-
اگه زندگی اینه
یکشنبه 14 بهمن 1403 20:54
از اون هفته به این طرف زندگی خودم و اقوام و دوست و همکار و رفیقام عین فیلم تند تند از جلو چشام رد میشه و مدام از خودم می پرسم چرا برای اونها واقعیت چیز بهتری بود و برای من اینه؟ میپرسم اگه قرار نیست بعدها هم چیز بهتری بشه چرا باید زندگی کنم و این مضحک ترین سوال ممکنه. نمیدونم بدون شوق چه قدر میشه دووم آورد. امیدم رو...
-
XYZ
یکشنبه 14 بهمن 1403 12:24
نسل جدید به خاطر یه سری اشتباه نسل قدیم حس کرد دچار خسران شده که اشتباه هم نمیکرد ولی متاسفانه این جوری اعتبار نسل راهنما به کل از بینرفت در همه چیز و بچهها مجبور شدن همه چیز رو از روابط گرفته تا گل و مجیک ماشروم و اسید رو خودشون امتحان کنن چون به هیچ کار نسل قبلی اعتماد نداشتن و اونها رو بی تجربه وکم سواد...
-
وقتی بدن شما نه میگوید
شنبه 13 بهمن 1403 11:25
برای خودت وظایف سنگینی میچینی و منتظری همه چیز همون جوری پیش بره ولی بدنت اعتصاب میکنه و یک قدم تو مسیری که نمیخواد راه نمیاد
-
باهار نارنجی
شنبه 13 بهمن 1403 08:26
یه آهنگ ایتالیایی قدیمی هست تو مایههای اون آهنگ پدرخوانده که توش پسره یه شکوفه نارنج میده به دختر بچه که برسونه به دختر معشوقش و دختر بچه وسط راه میده به یه پسر بچه و بعد پسر بچه میرسوندش به دختره.به نظرم جوونی و سادگیش شبیه این موسیقیه. این که فکر کنی هر چیزی با خواستن شدنیه.
-
دلخوشیت چیه؟
جمعه 12 بهمن 1403 12:35
فکر کنم اگر بشه برای سالی که گذشت اسمی بذارم باید اسمش رو سال بیماری بذارم. واقعا نود درصد پاییز و زمستان تا این لحظه به بیماری گذشته. کاش خوابم ببره و وقتی بیدار شدم حالم خوب شده باشه،دلم برای دوست داشتن یه چیزایی تنگ شده. کاش دنیا دست از سرم برداره.
-
نان کامفورمیست یا گوجا
سهشنبه 9 بهمن 1403 00:21
مصاحبه علی ضیا با دکتر مکری را تماشا کردم. پیشنهاد میکنم ببینید. هرچند یه جاهایی به نظرم مصاحبه از هدف دور میشد یا ضعیف بود درکل دو ساعت خوبی سپری کردم پ.ن: گوشم صدای اقیانوس میده پ.ن.۲: آدم باید یکی رو تو زندگی داشته باشه که باهاش هم آرزو باشه . یکی که ایدههای دیوونه وارت رو قبول کنه و وادارت نکنه دست از رویا...
-
پرواز به سوی سلامتی
دوشنبه 8 بهمن 1403 21:59
این قدری خسته میشم برای شروع ساعت تراپی که همهاش میخوام تموم بشه بره. بعضیا میگن پایان تراپی یه افسانه است و من نمیدونم چه قدر درسته و حقیقت داره. من به محض این که یک بار بدون ماسک مریض ببینم سرما میخورم. رد خور نداره. این زمستون همهاش همین بوده ولی باز هم ماسک یادم میره. میخواستم برم فیلم مستاجر پولانسکی رو...
-
خرس قهوهای
دوشنبه 8 بهمن 1403 12:26
هوا بارونیه و من توی اتاق مطب نشستم و چای میخورم. این روزا آدم نمیدونه چی باید بپوشه. صبح میای ابره ظهر آفتاب.به نسبت آرومم. از چیزهای زیادی دست کشیدم و الان انگار دارم عادت میکنم. اینجا الان برای خوابیدن خوبه . کاش آدمها هم خواب زمستونی داشتن نه کاش خواب تابستونی و زمستونی داشتیم. مثلا به نظرم خرس کار درستی...
-
پرنده خارزار
یکشنبه 7 بهمن 1403 22:53
ای کاش هنوز دفتر خاطرات دبیرستانم رو داشتم نه ای کاش هنوز اون امید شکل نیافته شگفت روداشتم. اون توان همه چیز بودن و نبودن توامان. هر چه بیشتر پیر میشم بیشتر از شاخ و برگ آرزوهام میزنم.حتی چند تا گلهای درشت رو هم که داشتن پژمرده میشدن هرس کردم. باغ خیالم هی کوچکتر میشه و تن میدم به سرنوشت و باور میکنم که به خیلی...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 5 بهمن 1403 21:36
ایده غیر محبوب: خالکوبی و تاتو کردن ناحیه صورت به خصوص خیلی آدم رو زشت میکنه ( مثال توکا فرهنگ، تتلو)
-
من با تو چنانم ای نگار ختنی
جمعه 5 بهمن 1403 04:16
دوستان شین خبیثسابق بهم پیام داده و حالم رو پرسیده. خاک به سر سادهام که این قدر خوشحال شدم که نگو . این قدری که اشکام جاری میشه الان. خیلی گرسنهام و الان هیچی برای خوردن پیدا نمیشه چون چهار صبحه و من الکی بیدار شدم . یه خانم دکتر دندونپزشکی بود تو توئیتر با شوهرش رفتن ماه عسل قطارشون تصادف کرد شوهرش که متخصص قلب...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 4 بهمن 1403 21:42
احساس گناه میکنم. برای این که یک سری هزینههای شخصی دارم که گرونن و از پسشون بر نمیام و حتی نمیتونم ترکشون کنم. این هزینه ها بیشتر به آرزوهای علمی غیرواقعی من بر میگردن هزینههای کلاس وتراپی و کتاب و سیدی و اینا به علاوه هزینه اینترنت و گوشی مطب و فلان و اینا
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 4 بهمن 1403 16:55
هوا سرده واقعا. امروز 5 تا خودکار آبی خریدم و خوشحالم. الان چای دم کردم و غصه ام اینه که قاقا لیلی باهاش نداریم بخوریم. هفته سختی بود برام. صبح یک کلاس آنلاین شرکت کردم و آزمونش رو دادم و قبول هم شدم. با این همه حیف شد که اول کلاس رو به خاطر درمانگاه از دست دادم. کلا هر کلاسی تایم خودش باید سر کلاس باشی وگرنه بی حوصله...