-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 14 آذر 1403 23:25
درست انگار وسط بیابان تک و تنها ایستادهام و نمیدونم مسیر از کدوم طرفه. انگار اسیر توفان شنم و هیچ جایی رو نمیبینم. آینده خاصی رو نمیتونم تجسم کنم و جرات خواستن هیچ چیزی رو ندارم.
-
مجتبی کاش اون موقع روانپزشک بودم
سهشنبه 13 آذر 1403 22:54
حدود بیست سال پیش یه پسر بچه تو اطفال بود اسمش مجتبی بود به خاطر مردود شدن یا تجدیدی نفت خورده بود ذات الریه مقاوم به درمان گرفته بود من استیودنتش بودم و در اثر معاینات مکرر ازش واگرفتم و از اون زمان تا الان که الانه حلقم کلونایز شده تا یه کم سیستم ایمنیم ضعیف میشه سفید سفید میشه انگاری برف باریده باشه روی لوزه هام....
-
برو خوشه چین باش سعدی صفت
دوشنبه 12 آذر 1403 04:37
یه پسر بیست ساله دیدم صورتش روپوشونده بود گدایی میکرد کارت همکار روانشناسمون رودادم بهش احساس کردم ممکنه زندگیش رو عوض کنه. دیدین ما انسانها اگه پول نداشته باشیم تا حد گدایی و دریوزگی پیش میریم ولی وقتی دانش زندگیمون کمه هیچ وقت از خودمون نمیگذریم که از دیگری کمک بگیریم…. پ.ن؛ تو رو خدا مواد نزنید.
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 11 آذر 1403 22:43
امروز در اتاق مطب رو قفل کردم وروی تخت بیمار دراز کشیدم و یک ساعتی خوابیدم. ظهر هم زودتر برگشتم خونه. بعد از ظهر هم رفتم درمونگاه و مریض خیلی کم اومد. یادم رفت خمیردندون بگیرم. یه کم سریال دیدم. تو یه چند تا وبسایت نسخه نویسی گشت زدم . شام رو آماده کردم افتادم روی تخت.خیلی حوصله فکر کردن به چیستی زندگی رو ندارم....
-
این داستان گنجه ای در این شهر
شنبه 10 آذر 1403 13:21
چرا هیچ کس به من نگفته بود خرید از دیجی رو به گنجه نسپرم؟! من نمیدونستم گنجه یه چیزی مثل صندوق پستی مجازی موقتیه باید بری بارکد رو اسکن کنی بسته خودت روبرداری حالا ببین این بدجنسا دستگاهشون خراب شده بسته رونمیتونن بذارن تو صندوقش همه ایستادن جلوی دستگاه به امید این که چراغهاش سفید بشه و بشه بسته رو گذاشت و برداشت...
-
پریشان خاطران آواره...
شنبه 10 آذر 1403 07:39
یه قطره الوپاتادین میخوام از دست این بلفاریت خسته شدم.سرماخوردگی ول کن نیست. در کل باید بگم که از اول پاییز تا الان پشت هم مریض میشم و فکر کنم تقصیر اون درمونگاه خیریه است که میرم.خواب و استراحت ندارم و استرس هم که ماشاالله کم ندارم...انگیزهای برای درس خواندن ندارم. یا دارم رایگان مریض میبینم یا اصلا مریض نمیاد. از...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 7 آذر 1403 23:40
داره رعد و برق میزنه. خستهام و نای رفتن به درمانگاه فردا رو ندارم. ظهر اندازه دو نفر ماکارونی خوردم. خیلی خوشمزه بود. بعدش هم رفتم ارده کنجد و شیره انگور خریدم چون کرم کنجد گیرم نیومد.
-
تو مث مخمل ابری مث بوی علفی...
سهشنبه 6 آذر 1403 20:20
اومدم اینجا یه چیزی بنویسم ولی هر چی بنویسم انگار همون حرفهای همیشگیه.هنوز سرماخوردم و سرفه هم میکنم و هیچ پیشرفت خاصی در هیچ امری حاصل نشده ولی به هر حال هرنفسی که فرو میرود ممد حیاته و چون بر میآید مفرح ذات پس در هرنفسی دو نعمت موجوده و بر هر نعمتی شکری واجبه. وبلاگ نویسی برای من بد نبود اینجا با یه خانم دکتر...
-
تشبیه دهانت نتوان کرد به غنچه
دوشنبه 5 آذر 1403 23:27
پیشی یه کمی بهتر شده.چهار دست و پا هوا دل بالا خوابیده امروز صبح نرخ عوارض شهرداری رو فرمودند برای یک سال هشت میلیون تومان! یه لارنگوسکوپ برای مطب خریدم قسطی نمیدونم روانپزشک بدبخت چی کارش به لارنگوسکوپ.زور بود ما هم یا عالی گفتیم توی سرم آهنگ سالهای دور از خانه پخش میشه مدام دلم میخواد یه روزی معروف بشم و به...
-
ایمپکت فکتور
دوشنبه 5 آذر 1403 04:57
یه نفر از دانشمندان! نوشته بود اساتید بهتره بیشتر بخوانند وکمتر مقاله منتشر کنند. واقعا به یک نهضت جهانی علیه انتشار بی در وپیکر مقالات نیازه. حس میکنم علم داره فدای انتشار مقالات میشه.
-
که آزادگان تهی دستند
دوشنبه 5 آذر 1403 04:49
بارون گرفته بالاخره. تقریبا این سه ماه بدون بارون گذشت. دیروز وقتی یه نخل رو از ریشه در آوردن و تکه تکه کردن که جاش آپارتمان بسازن خیلی دلم سوخت بعد به خودم گفتم باید بپذیری که دوران جدیدیه و تو و دورانت دارید تموم میشید. همون جوری که یه روز خونه امروزی حیاط دار جانشین یه تیکه باغ خدا شد یه روز هم همه این نارنجها و...
-
یه کار کوچولو
یکشنبه 4 آذر 1403 19:56
امروز گفتم سر راهم کارت بانکیم رو تمدید کنم. دوچشمتون روز بد نبینه اول باید میرفتی باجه تحویل کارت فرم پر میکردی میرفتی باجه ۱ یه کاری میکرد بعد میرفتی تحویل کارت یه فرم دیگه پر میکردی بعد باید بر میگشتی باجه ۳ یه کار دیگه میکردی بعد ارجاع داد باجه ۵ ودر نهایت برگشتم به باجه تحویل کارت ومجموعا زمان یک ساعت...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 4 آذر 1403 06:51
واقعا به یک هفته استراحت مطلق در یک جزیره دوردست نیاز دارم. جزیرهای که سفر به اونجا نیاز به بلیت هواپیما وکشتی نداشته باشه.
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 3 آذر 1403 21:51
اون کیه که برگشته از درمانگاه باقالی پلو پخته و کوکو سیبزمینی درست کرده ؟ همونی که صبح رفته شهرداری و برگشته و ظهر خوابش برده و همیشه دلش میخواسته یه روز کامل وقت داشته باشه برای خودش برنامهریزی کنه و به کاراش برسه و نشده…
-
آینه
جمعه 2 آذر 1403 06:10
یک حرکت ظریف از سوی شما میتونه یک عمر شکرگزاری برای دیگران ایجاد کنه. دلیل حال خوب هم باشیم.
-
اول آذر هم شد ماه آخر پاییز ...
پنجشنبه 1 آذر 1403 22:44
امروز صبح چاشت نخورده رفتم درمونگاه. اونجا گیر یه بنده خداهایی افتادم و تا یازده معطل شدم برای هیچ و پوچ... تا رسیدم خونه گوشی بابام رو درست کردم و گربه رو بردم دکتر و آمپولش زدیم و کلی معطل اسنپ و تپسی شدم و آخر در بست گرفتم و اومدم خونه. تا رسیدم خونه مامانم گفت به پیشی غذا بدم و رفتم براش غذا درست کردم و یه کمی...
-
انگشت در هر پای سیب ایستاده گریان
چهارشنبه 30 آبان 1403 21:59
دیوونگیهای من این قدره که دلم میخواد ایرانی باشم تا شعر فارسی رو بفهمم. فرانسوی بلد باشم تا بینوایان رو به زبون اصلی بخونم و آوازهای مریل متیو رو خودم بتونم درک کنم. عرب باشم تا صدای ام کلثوم و عبدالحلیم حافظ و ... رو موقع خوندن بفهمم... آدم در آن واحد خیلی سخت میتونه همه اینا باشه
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 30 آبان 1403 21:13
واقعا خستهام. تمام روزم رو دارم کار میکنم. صبح فشار خودم رو گرفتم رسیده بود به ۹ روی ۶ و سردرد داشتم. خواب آلود بودم و سردرد داشتم. بدنم هم کوفته است و البته مدتهاست سرماخورده ام ولی جنس این خستگیم فرق داره. پیشی هم گمونم داره میمیره. نمیدونم چرا هی دندوناش رو روی هم میسابه. زندگی آدم خیلی طویل و خسته کننده و...
-
بقیه الکی به خودشون نخبه نگن لطفا...نامهای به تمیزترین ذهنی که میشناسم
چهارشنبه 30 آبان 1403 01:02
دکتر مکری عزیز میخواستم بگم واقعا فقط برای گوش دادن به کل سخنرانیهاتون هم پشتکار ،هوش و اراده و برنامهریزی مناسب و کافی ندارم. برای من سواله شما چه جوری این قدر تمیزید؟ بعد اینایی که از سمپادی بودنشون هم استوری میذارن چه جوری جرات میکنند خودشون رو نخبه بدونن
-
مستوک و چای من باش
سهشنبه 29 آبان 1403 23:10
بعد از ظهرها خسته و خواب آلودهام. دلم نمیخواد از جام بلند بشم و کاری بکنم.دلم خلوت میخواد. خیلی سکوت و خلوت میخواد. یه چیزی شبیه توی کپرها زیر بارون اون سال جایی که دیگه یه شال پیچیدم دور گردنم و یه کلاه بافتنی پوشیدم و نشستم دم در به تماشای نبودن آدمها و شر شر قطرهها و بوی حصیر و خاک.مثل اون عصری که سال بلوا رو...
-
فقط بعد از دو ساعت…
سهشنبه 29 آبان 1403 21:22
جدیدا بعد از این که از درمانگاه بر میگردم همین که مقنعه رودر میارم حس میکنم موهام ریخته و کچل وچرب شده…و خودم هم خیلی زشت شدم. قبلا مقنعه میپوشیدم این قدر زشت نمیشدم :)))))
-
خر گمشدهای بر او گذر کرد از گمشده خودش خبر کرد...
دوشنبه 28 آبان 1403 22:39
آیا تا کنون دیدید کسی بعد از جلسه سایکوتراپی خودش خوابش بگیره و نتونه دیگه بیدار بشه تا ۴ ساعت؟ اگر ندیدید اون منم. پ.ن: عزیزان دل برادر * الان دیدم در افراد تروما زده مصرف گلوکز مغز به شدت و طولانی مدت افزایش پیدا میکنه و شاید دلیل خواب آلودگی بعد از تراپی هم همین باشه. * من به دلیل مارمولک درون این جوری خطابتون...
-
قصدم فقط …
یکشنبه 27 آبان 1403 22:44
اگر خواستید رسما به غرقاب بدبختی و فلاکت غوطه ور شوید شماره همراه مطب را به مراجعان بدهید تا اگر سوالی داشتند از شما بپرسند. یعنی رسما روزی ۱۰ تا ویزیت رایگان میزنم و شبانه روز دارم پیامک جواب میدم.امروز دیگه یکی فکر کرده منشی شماره خصوصی خودش رو داده پیامک خواستگاری فرستاده براش :))))))) پ.ن: هر کس بهتون پیام داد...
-
شعر هم خوب بود و شاعر بودن درد نبود
یکشنبه 27 آبان 1403 06:19
تو این سالهایی که از عمرم گذشت فهمیدم که رها کردن راهی که در اون اشتیاقت شعلهوره و در عوض طی کردن گذرگاهی که همه قبل از تو رفتن و مسیر امنیه ولی تو شوقی به گذر از اون مسیر نداری رفته رفته تو رو خسته و غمگین و تلخ و تنها میکنه. گاهی وقتا هم لازمه تو کسی باشی که بلد راه بشه و جاده امنی بسازه برای اونایی که اون قدر در...
-
این تطاول که کشید از غم هجران بلبل
پنجشنبه 24 آبان 1403 22:40
با این که دیگه تاب و توان دوست داشتن رو در وجود خودم نمیبینم باید بگم که اعتراف میکنم که هیچ لذتی در همه حیات با دوست داشتن کسی یا چیزی با نهایت شوق و انتظار برابری نمیکنه. شاید همه تلخیها و رنجهای زندگی در برابر اون لحظهای که در تخدیر عشق به سر میبری هیچ باشه. هر غمی کو گرد ما گردید شد در خون خویش را شاید برای...
-
بر زورق شکسته منم ای ناخدای عالم
پنجشنبه 24 آبان 1403 06:44
تا حالا فکر کردهاید این کشتی کوچولوهای داخل بطری به کجا سفر میکنند؟ حس میکنم ناخدای یکی از این کشتیها هستم. برادر فلوبر گفته تنها راه تحمل زندگی ، غرق شدن در ادبیات است که همون عیش مدامه ... عیش مدام دارید؟ عیش مدام من رو ندیدهاید؟ یه غمی نشست توی دلم نوشتههای سال ۹۰ تا ۹۶ خودم رو خوندم. من در اون زمان...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 23 آبان 1403 06:42
صبح روز پاییزی که اصلا بارونی در کار نباشه و فقط فین فین کنی و بدوی کتری رو خاموش کنی که یه صبحونه تکراری بخوری و بری سر کاری که دوست نداری و آخرش هم چیزی بهت ندن از صد تا عصر جمعه غمگینتره
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 23 آبان 1403 06:38
به نظر من این قدر که مناطق موسوم به محروم کشور نیاز به آموزش و پرورش واقعی دارند نیاز به متخصص ندارند. ورداشتن من روفرستادن یه جای خیلی محروم که هیچ کاری نمیتونستم انجام بدم چون اصلا بیمارستان تخصصی یا حتی غیرتخصصی اونجا نبود که بخوام کاری بکنم و مردم هم مراجعه به روانپزشک رو شرم آور و انگ و ننگ میدونستند. هر چه...
-
این هم شد شغل ؟!
سهشنبه 22 آبان 1403 09:17
همین الان جلوی چشمام دکتر جان اومد تو اتاقم مریضای من روبه اسم خودش کد زد و رفت. هیچی کل حضورم امروز یه ویزیت خیریه بود. پ.ن. اینجا به اسم پزشک قبض نمیدن الان ساعت ویزیت منه ، نه تنها اومده که نشسته تموم ویزیت هایی که بایست من میزدم ارجاع میزنه و میگه دیر برسی همینه پ.ن.۲: واقعا عین انسانهای بدوی زندگی میکنیم....
-
کلوییدی
دوشنبه 21 آبان 1403 22:22
باید بگم که خیلی خیلی عجیبه ولی من یه وقتایی از قالب خجالتی و ترسوی خودم میام بیرون و خیلی با اعتماد به نفس ظاهر میشم. خوب چون پوستم مقداری بافت کلوییدی قلمبه تولید کرده درست سر جای آبله مرغان بچگیم دارم میرم کورتون میزنم و اونجا خیلی کمرو هستم ولی یهویی در اتاق درمان موقع ویزیتهای خودم شجاعتم گل میکنه و جلوی عالم و...